ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Tuesday, December 29, 2009

عاشورا

دلت عاشورا که باشد، لابد تمام محرم، قلم دست گرفتن حرام میشود و عدل، ظهر عاشورا نوشتنت میگرد. از ظهر گذشته حالا. بگو آخرین سلام را با علم های چند تیغه شان بدهند وُ تمام. بگو کتل های بلندشان را بگذارند زمين. که هرچه تیغ شمشیر وُ بلندی وُ والایی، ساعتی ست سلام داده وُ بر زمین افتاده. بگو ديگر طبل نكوبند. خبر، رساتر از صدای طبل ها وُ سنج هاشتان به گوش تمام جهان رسیده. این همه دل که بیتاب را به صدای بم پوسته ی طبل های تهی تان نلرزانید. بگو مغازه ها شمع هایشان را حراج کنند. تمام دیوارهای آجری وُ جدول های خیابان های شهر منتظرند. بعد از جماعت صلات ظهر تا غروبی که دلخوش غریبانه بودنش نشسته ایم، چه کنیم؟ گیرم تمام شمع ها را هم گذاشتیم روی مقوا که اشک شمع، دست هایمان را نسوزاند. با دلی که قطره قطره روی تمام وجودمان آب میشود چه کنیم؟ دلت عاشورا که باشد، توی هوای سرد دی، هی عرق میریزی وُ باران بزند، تشنه تر میشوی. سایه میسوزاندت وُ زیر آفتاب هم میلرزی. معلوم نیست چه مرگت شده. معمولا کار از کار که میگذرد، همه چیز به هم میپیچد. آفتاب میرود به سمت مغرب سر خم کند از شرم و کار، ساعتی ست از کار گذشته. یکی که صداش میرسد بگوید علی آفتاب را برگرداند وسط آسمانی که پیدا نیست چرا تاریک شده بی هیچ ابری سر ظهر. آفتاب دارد از دست میرود غروب کند...

Labels:


[ 11:02 ] [ ]

Monday, December 14, 2009

به سوی جنوب - قسمت چهارم
تمام خيابان­ها پر از عكس شهداست و پرچم حزب ­الله. خانه ­ها همه از سنگ و گچ. بي هيچ خشتي. ساعت از 3 گذشته كه مي­رسيم به family park. يك شهربازي كوچك با يك عالمه ميزوصندلي براي نشستن و يك رستوران. مي­نشينيم روي صندلي­هاي فضاي باز. تمام وسايل بازي برقي پارك، خاموش است. كسي جز ما نيست. تعطيل است انگار. گرسنه ­ایم، به ­مان آب مي­دهند. حاج ­آقا توي هواي آزاد مرز فلسطين ِ نه­ خيلي ­آزاد، براي­مان از خاطرات جنگ­ش مي­گويد. از حاج ­احمد متوسليان شروع كرده و حالا رسيده به آموزش جنگ­هاي چريكي توي همين لبنان.
. چاهار ناهار مي­خوريم. داخل رستوران يك ميز بلندبالاي رنگين براي­مان چيده­ اند. مشتري جز ما ندارد اما همه­ چيز تازه­ ست. پيشخدمت متوجه اشتهاي بچه­ ها كه مي­شود، آرام توي گوش يكي­ مان تذكر مي­دهد كه جا براي ناهار هم بگذاريد. تازه مي­فهميم اينها پيش ­غذا بوده ­است. بعد از ناهار، دوباره توي همان فضاي آزاد، مي­نشينيم و چاي مي­خوريم و خاطره گوش مي­كنيم. تمام سفر همراه هر استكان چاي، يك بسته شكر و قاشق هم دادند. چايي­ هاي اينجا با دوبسته شكر هنوز هم تلخ است.
هوا سرد شده. 5:30 غروب نشسته­ ايم توي اتوبوس. هوا میرود تاریک شود، ما مي­رويم حاروف. قرار است توي مجتمع "فردوس" مستقر شويم. داخل دهي بنام "طول" كه نزديك حاروف است. توي راه، به هر تير چراغ ­برق، عكس يك شهيد زده ­اند. تابلوي 50در70 شايد. كنار تير اگر بايستي، تابلو يك سروگردن از تو بالاتر است. نبرده ­اند اش آنقدر بالا كه آسماني ­اش كنند و دست بهش نرسد...
سر راه، توي روستايي به اسم "محَيبيب" براي نماز توقف مي­كنيم. اتوبوس جلوتر نمي­تواند برود. يك راه باريك سربالايي را پياده مي­رويم. عكس چهار تا شهيد روستا را بزرگ زده­ اند به ديوار: احمد حجازي، فرج ­الله صابر، خليل جابر، مصطفي جابر. مي­رسيم به يك جايي شبيه امام­زاده ­هاي خودمان. پيغمبرزاده است. مقبره ­ي "بنيامين" پسر يعقوب نبي. اينجا بنيامين را محَيبيب صدا مي­زنند. بعد از نماز با اهالي روستا هم ­صحبت مي­شوم. يك ي­شان خواهر احمد است و اسم برادر شهيدش را گذاشته روي نوزادي كه توي بغلش است. محيبيب انگار روي قله باشد، خيلي بالاتر از روستاها و شهرهاي اطراف است. از اين بالا تمام خانه ­هاي جنوب لبنان زير پاي­مان چشمك مي­زند، يك­ عالمه ستاره بالاي سرمان. مردم روستا هی می­پرسند کی دوباره برمی­گردید محیبیب؟ می­گوییم برنمی­گردیم.
سوار اتوبوس مي­شويم. یک مسیر طولانی را موازی سیم­ خاردارهای مرز طی می­کنیم. علي ­احمد از "اسپاي"ها مي­گويد. همان "ستون ­پنجمي"هاي خودمان. اسرائيلي ­هايي كه شب مخفيانه از مرز عبور مي­كنند و بعد از جمع ­آوري اطلاعات دوباره بر مي­گردند. و می­گوید: "البته ما هم بیکار ننشسته­ ایم. توی یک مبادله ­ی اسرا، اسرائیل، دوتا از شهروندهای خودش را به ما تحویل می­دهد. اسرائیلی­ هایی که جاسوس ما بوده­ اند!". اینجا تاریک اگر نبود، یک روستای مسیحی ­نشنین می ­دیدیم. روستایی که بعد از سی ­و­ سه ­روزه تخلیه شده و همه­ ی اهالی ­اش رفته­ اند آن­طرف مرز و بعدا که فهمیده­ اند این­ور کسی کاری به­شان ندارد، برگشته ­اند. ده شب ميرسيم طول. شب را توي مجتمع فردوس صبح مي­كنيم.

Labels:


[ 17:53 ] [ ]

Wednesday, December 02, 2009

به سوی جنوب - قسمت سوم
ظهر جلوي يك مسجد سنگي به اسم " شجره" توقف ميکنيم. نمای بناهای سنگی اینجا، قطعه سنگ هایی ست که سطح بیرونی شان تراش نخورده. از روي تابلوي سردر مسجد پیداست 1424 قمري يا همان 2002 ميلادي حاج محمد علي­حجيج و بچه هاش مسجد را ساخته اند. حواسم به مدل ماشين هايي ست كه براي نماز ميايند مسجد. از يك بي.­ام.­و مدل ايكس-سه ، يك زن محجبه پياده­ میشود و پسر ده دوازده ساله اش. ميروند نماز. بخاطر درخت هشتصد ساله ی داخل مسجد، اسم مسجد را گذاشته اند شجره. چند بار تا حالا تخريب شده و باز از نو ساخته اندش. آخرين بار هم همين آقاي حجيج و پسران.
این جاده را اگر بیشتر جلو برویم، میرسیم به ناقورایی که ابتدای سفر از خیرش گذشتیم. جنوبی ترین روستای مرز لبنان با فلسطین. و زیباترین شان. میرسیم "بنت جبيل". ساعت 1:30 ظهر است. سمت راست، ميدان بزرگی ست كه جشن پیروزی دوهزار را در آن گرفته اند. سال دوهزار لبنان یک پیروزی بزرگ داشته. سخنرانی معروف سید حسن نصرالله هم بصورت ویدئو­کنفرانس همین جا پخش شده ....
از پنجره ی اتوبوس، كنار پرچم لبنان و حزب الله، پرچم ايران را ميبینيم. مرز لبنان و فلسطين پیاده میشویم. شهرداری تهران یک تفریحگاه اینجا ساخته. خیلی باد میاید. با پرچم هایي كه باد تكان شان میدهد عكس میگیريم. پايين پای مان يك دره ی وسيع و سبز است با زمين هاي زراعي كرت بندی شده­. و اینها همه یعنی فلسطين. جمعه ست و خانواده های لبناني آمده اند ناهارشان را اينجا بخورند و فلسطين را هم ببينند! از غذای شان با دل و جان به ما تعارف مي کنند. ما هم تعارف میکنیم و نمیگیریم. دوسه نفري از يك نردبان چوبي مي رویم بالاي مسجدي نيمه کاره، تا به مرز مشرف تر باشيم! بچه­ها پايين ازمان عكس مي گیرند. بر میگردیم داخل اتوبوس. زعتر ميخوريم. لبنانی ها داده اند. نان است و نوعي سبزي و ادويه ی مخصوص. جز زعتر يك چيز ديگري هم هست. شبيه نان و پنیر. خوشمزه تر از آن...

Labels:


[ 16:02 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |