ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Friday, December 29, 2006

حیف
تمام بعدازظهر، همه­ ی اسباب اتاق را به ­هم ریختم و از نو چیدم. تخت­م را کشیدم کنار شوفاژِ پایین پنجره­ ی کوچک، زیر چراغ دیواری ، ضبط و همه نوارهای نو و کهنه را هم گذاشتم کنار تخت. حالا شب­ها را می­شود گرم، رو به آسمان، زیر نور چراغک صبح کرد. جلوی پنجره ­ی دولنگه ­ی قدی روبه­ حیاط را خالی کردم و قالی قرمز را تا زیرش کشیدم که بشود ایستاد یا نشست و حتی دراز کشید و دید که آفتاب بی ­رمق دِی، توان آب­ کردن برف ­ها را ذره­ ای ندارد. یادم باشد پیش پای اسفند، دوسه جعبه بنفشه ­ی زرد و بنفش بگذارم زیر پنجره نگاه­ شان کنم تا خود عید. کنج اتاق که خالی ماند، همه کتاب ­ها را برهم گذاشتم و بالا رفت، حالا برای تکیه دادن و نوشتن و خواندن، دیواری از ورق اینجا هست ... گوشه ­ی سمت جنوب ­غربی هم که جز روزی دوسه بار، هربار دقایقی انگشت ­شمار، همیشه خالی­ست ... شاخه­ ی چنار انگار بلاتکلیف باشد میان خشکی هوا و نم ِ برف-آب، درست تا لب پنجره­ ی کوچک کنار تخت آمده، دست اگر به سو­ی انگشت­ هاش دراز کنم، برف تعارفم می­کند! تمام حیاط و باغچه ­ی گِرد میان­ش از برف سفید است و ذره­ های سفید، زیر نور خورشید برق می­زند. کتاب ­هام را پخش کرده­ ام روی میز و ورق ­های ­شان را می­شمرم و به هفده­ روز مانده تا شروع امتحانات انتهای ترم، تقسیم می­کنم، عجب خوارج قسمتی! این­ها همه به­ کنار، تو فقط بگو حیف این هوا نیست؟

Labels:


[ 16:54 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |