دستخط
از حال و روز ما اگر پرسیده باشید، روزهامان رو به بلندی گذاشته، دی دیر میگذرد. حال مان هم، حمد. ملالی نیست جز همه ی ملال هایی که همیشه بوده و هست! ناخن شصت پای راست حین تغییر مکان ارکان اتاق، از دوجا به بیرون تا شد! دردش تا خود زانو رفت و برگشت! حالا زیرش خون تجمع کرده، کبود شده، اندکی درد میکند، دیگر آن که از دیشب شکر خدا گرفتار زکام هم شده ایم، عطسه امان مان را بریده، توان اکل و شرب حتی نداریم. جز دو سرخی ِ کمرنگ روی گونوان! ( بالای دو لپ!) رنگ چندانی به رخ نمانده. دیدگان مان به زحمت و زور باز است؛ ظهر ناشتا(!) والده ی عزیزتر از همه چیز، جوشانده ی خاکشیر داد به خوردمان، خدا نصیب نکند. شکر همان خدا، به زهر می ماند. دور از چشم همه ی اهل بیت، نیمش را به مجرای آب محلّ شست و شوی ظروف سپردیم، لامصب دانه های ریز خاکشیر مانده بود به دیواره و پایین هم نمیرفت، بد رسوا شدیم. ولی به روی زرد و سرخ مان نیاوردند. سوپ و آشِ عدس و فرنی و لوبیای گرم و آب انار و لیموشیرین و پرتقال و هندوانه و باز جوشانده ی این بار رقیق تر و قسمی خوراک ناآشنا و مقدار معتنابهی آب، همه دست به دست من!، کمی جا آوردند احوال ِ رفته را. ابتدای شب متذکر شدیم فردا امتحان انتهای ترم هم داریم و الساعه که نیمه شب شده، ذره ای مهیا نیستیم. با امروز چهار روز است از منزل خروج نکرده ایم، از همین پشت پنجره، میزان ملسی هوا را ملتفت ایم. به دل بیدل مان افتاده فردا روز خوب خداست. شکر. همین!
Labels: حسب ح ا ل
[ 23:53 ] [
]