کاش
دوهفته ای که رفت، کمی شبیه چهارده روز سفر بود... سعی از صفای مکه تا مروه ی مدینه.. طواف دور حجم سیاه تهی.. ستون های شماره دار مسجد و کفشداری هاش.. روی فرش های سبز زمینی از بهشت.. صفای خلوت با قرآن های جلد لاجوردی و صفحات فیروزه ای.. اذان ناب و حمدهای بیتاب.. نمازهای مسجد مدینه، دست به سینه.. سر روی سنگ های صاف و سرد مسجد.. دوقدم مانده تا قبله.. تکیه به دیوار رو به روی مستجار.. آشتی مدام گونه های تر و سنگ های سفید مرمر.. لمس شرم آمیز دست های پر از گناه و پارچه ی بلند سیاه.. این طرف، آینه ی نگاه زنگارگرفته ای به گنبد زمرّد، گره خورده... ؛ حالا دوباره به حرف و عکسی از سفر، عجیب دلم تنگ میشود.. پ.ن. دنیای غریبی ست. آنقدر که با خودت هم غریبه میشوی