ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Saturday, June 28, 2008

عمق
غروب جمعه و دل تنگ و مرمرهای سفید حیاط خانه ی پدربزرگ ، باز دلم را هوایی نمازهای ناب سفر میکند.. روی تکه ای از زمین، درست زیر پای لکه های خاکستری ابر در آبیِ آسمانی که میرود سیاه شود، می ایستم.. سایه ی سنگین درخت هزارشاخه ی خرمالو با تمام میوه های هنوز سبز و سختش، وسط زلال حوضی افتاده ست که چراغ هاش، انتهای عمق آب، امشب ادای عکس ماه را که درمیاورند، ماهی ها، سیاه و سرخ و سفید، از خنده می میرند.. گل های سرخِ شمعدانی های سبز ِ گلدان های سفید، دور باغچه انگار حصاری رنگ رنگ باشند دور دسته دسته چمن های نورسته به دستهای خسته ی مادربزرگ.. آنطرف تر درخت مو ی جوانی، سربه زیر، دختران نورسیده ی بوته های بیتاب و شاداب رُز را می پاید.. پدربزرگ زمین و باغچه را که آب میدهد، بوی خاک خیس، دل تنگم را باز که نمیکند هیچ، یاد آن روزهایی میاندازدم که تازه تازه خدا داشت من و تو را از آب و خاک میساخت.. خودم با همین چشمهایی که تو میدانی چه رنگ اند، دیدم از یک مشت خاک آفریدمان..
من امشب ماه م را گم کرده ام.. پیش تو نیست؟


[ 00:46 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |