بی تاب - 13 مرداد
اینجا چقدر برای وسعت حرف های من تنگ است. چقدر سقف اینجا برای قامت بغض های من کوتاه است. زانوهایم درد میکنند، من میخواهم پایم را دراز کنم، از گلیمم هم درازتر. من دیگر نه میخواهم و نه میتوانم خودم را زیر خروارها خاک ِ خنده پنهان کنم. من میخواهم با تلنگری از تو بغضم را بشکنم. پشت سدّ این پلک های کبود که نمی بینی، یک دریای سرخ اشک ایستاده ست. من بیتاب ِ اشک ام. میخواهم فریاد بزنم. و اینجا جای فریاد کشیدن من نیست. اینجا دیگر حتی جای زمزمه های آهسته ی من هم نیست. امشب هوس کرده ام یک جایی که فقط تو باشی تمام نگفتنی هایم را فریاد بزنم. شنیدنی ست. ولی اینجا نه. من اینجا پنهان میشوم. دروغ میگویم. حرف مفت میزنم. تعارف میکنم. لالم انگار. صدایم درنمیآید. اینجا هوا نیست. نفسم به شماره افتاده ست. من یک نفس عمیـــــــــق میخواهم بکشم. آنقدر عمیـــــــــق که بشود دل را بهش زد و رفت و برنگشت. اینجا جای من نیست. کلمه با تمام عظمتش برای من و حرفهام حقیر است. و من لابلای متن های ساکت حیف میشوم. من به جهنم. حیف این شبها نیست همه بی ماه صبح میشوند؟