ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Monday, August 25, 2008

ده فرمان - 4 شهریور
شاید دلم بخواهد ناشیانه ادای آقای مارانا را دربیاورم و شماره­ دار بنویسم..

1.
دوستانم را هیچ­وقت ِ خدا دور نریخته ­ام، دورریختنی ­ترین ­های ­شان را حتی. فقط گاهی پرت­شان کرده­ ام لای خاطرات کهنه خاک بخورند، حالا توی تاریک و خلوت این پستوی نمور که یکی یکی از صندوق بیرون­ شان می­کشم، فقط یکی ­دوتای ­شان شاید به هزاربار ها کردن و تکه پارچه­ ای کشیدن، دوباره نو شوند و بشود از پله ­های پستو بالای ­شان برد. فقط یکی ­دوتا.
2.
به خیالت این باد پاییز است که راست ایستاده ای برابرش و گاه از گریبانِ چاک مدعیانه ی تو میرود لای جلدت؟ نه عزیز، باد غرور است این. از همان ها که به غبغب میاندازند آدمها، همان آدمهایی که مثل بید به هر بادی میلرزند، از همان لرزیدن هایی که تمام تن آدم میرقصد از آن رقصیدن ها.
3.
آنان که خاک را به­ نظر کیمیا کنند، فقط "به ­نظر" میآید که دارند خاک را کیمیا میکنند. حالا تو هی التماس کن نگاهت کنند.
4.
مگر نه این که هیچ چیز جای حرف ها و خاطرات و اصلن تمام زندگی توی شب را زیر این ماه و ستاره های تک و توک نمیگیرد؟ و مگر جز این است که خیلی های مان را این "از صبح تا غروب" خسته کرده؟ پس چه اصرای هست به این هرصبح سخت بیدار شدنها و هرشب به اکراه خوابیدن ها؟
5.
شقایق باشد و نباشد، پژمرده شود، برگ گل ­هاش بریزد، پرپر شود، از کنار ساقه ­اش جوانه بزند، برگ­ هاش قد بکشند، نکشند؛ زندگی باید کرد.
6.
گذراندن این روزها برایم شده مثل این برش­های مثلث متساوی ­الساقین­ی که تمام بی ­طعمی قارچ و خامی مخلفاتش را فقط به عشق آن قاعده­ ی نان برشته ­ی انتهاش می­خورم، یا مثل این شکلات های هرمی مسما به نام "TOBLERON" که برای ماندن خرده­ بادام هاش زیر دندان های تخت تهِ دهان. مثل ته­ دیگ برنجی که گذاشته ­ام آخر غذا وقتی کسی هیچ چیزی نمانده برایش چه برسد به ته ­دیگ چرب؛ مثل سهم من از پاستیل ­های خرسی و نوشابه ­ای خیلی بچگی ­­ترها که نگه­ می­داشتم آخر از همه بخورم؛.. با این تقاوت که نمی­دانم دقیقاً آن انتهای برشته و لذیذ و چرب و بامزه­ این ­بار چیست.
7.
جواب اس ام اس واجب است، حساب شصت ­ونه تا و یکی هم نیست، هر هفتاد تاش مال صاحب آن اس ام اسی که حرف دلش را بی­ محابا نوشته.
8 و 9 ندارد.
10.
توقع نابجایی ست اگر بخواهیم دوستان­ مان وقت خوشی­ و لذت و عیش و نوش­ مدام­ شان هم یاد ما باشند و اگر نبودند ما هم وقت احتیاج شان زیرلب به جایی حوالی درک حواله­ شان کنیم. وقتی می در کف و گل در بر و معشوق به­ کام است و سلطان جهان ­شان به چنان روزی غلام، تو خودت را کجای این بزم میخواهی جا کنی به ­اسم دوست؟

Labels:


[ 23:43 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |