به برادرم - 17 شهریور
طنین خنده ی مستانه ی بعضی آدمها باید تمام خالی این دنیا را پر کند. اصلاً سقف زمین را بلند گرفته خدا که هم قدوقامت های تو راست بایستند، این ابرها سفیدند که تو دستت که به آسمان رسید روی شان هرچه دلت خواست بنویسی. افق، برای بلندنظری های امثال تو بی منتهاست. دریا محض خاطر دریادلانی چون تو این همه ژرف آفریده شده ست.. بعضی آدمها نباید حتی ترک بخورند، از شکستن که حرف میزنی، دست خودم که نیست، این دلم میلرزد... تو راست می گفتی هی فقط حرف،حرف،حرف، اما.. وقتی دست مان را بسته و دل مان را شکسته اند، تو بگو با زبانی که خسته ست اگر حرف هم نزنیم چه کنیم؟ وقتی حتی نگاه بین مان دریغ میشود.. امشب خیال شانه های سُست من، مال ِ درددل های تا سحرِ تو. ببخش اگر میلرزند..تو که میشناسی ام، تاب ِ بیتابی های تو را ندارم. دلم آنی آرام نمیگیرد. حالا تو هی بگو "ما همه خوبیم"، باور نمیکنم. اصلا دوست ندارم باور کنم با تمام غمی که لابلای سکوت از چشمهای خیس من پنهان میکنی، هنوز خوبی. بگو بدانم این همه را کجای آن دل کوچک و تنگ جا میدهی؟ .. این غروب های ناب که با غمت شب و با یادت سحر میشوند دلم را هوایی میکند.. تو راست میگفتی، هی فقط حرف.. حرف... حرف....