از عصر - 2 آبان
این بار گذاشته بود چند دقیقه موهایی که حالا با اطمینان میشد به شان گفت بلند، لای عطر خوشایندِ حجم سفید کف بماند و بعد اجازه داده بود دوش آب گرم خیلی آهسته خودش ترتیب تمام حجم سفید را بدهد و عطر اما بماند لای موهاش. انگار که همه اختیاراتش را بخواهد محض امتحان هم که شده امروز به بقیه بسپرد، گذاشت نمِ موهایش را به همان آهستگی حوله ی سه گوش زرد هرطور دلش میخواهد بگیرد اما عطر بماند باز. خوب میدانست عطره زود میپرد هربار اما خیلی زود بود هنوز. اختیار این عطر را که کجا برود بطور کاملاً مشخصی – میدانست فقط برای چند دقیقه، اما - دست خودش گرفته بود. از عصر، نوک انگشت های دست و پاش شروع کردند به احساس سرمای خانه. جوراب های یکدست صورتی اش را پا کرد و لبه ی بالای شان را برنگرداند، گذاشت برسند تا بالای ساقهایی که هنوز سرد بود. لای در و پنجره ها را دید باز نباشد و علیرغم اطمینان از خاموشی شوفاژخانه، پیچ یکی از رادیاتورها را باز کرد. با شوقی که نفهمید یکهو از کجا رسیده، پلیور پاییزه ی یقه هفت D&G قرمز رنگی که یادگار سفر خاطرانگیزی بود و دوستش داشت را از زیر تمام لباسها نه که خیال کنی به زحمت، اتفاقاً خیلی هم راحت بیرون کشید و تن کرد، نگذاشت حوله همه ی خیسی موها را بگیرد، عاشق این بود که نه کاملاً خشک، از روی شانه ها رها شوند تا هرجا که میرسند و هی نوک بلندترین دسته را گرفت و کشید تا کمی تاب که داشت باز شود و ببیند دقیقا چقدر بلند شده. ایستاد جلوی آینه ای که "کاش قدی بود" و فکر کرد "بعضی روزها آدم زیباتر میشود انگار". شلوار کرم رنگ کتان را برای دوتا جیب بزرگ و نسبتاً گرمی که داشت پوشید و حالا بدش نمیامد شالی که بافته بود را طوری که تازه یاد گرفته، بپیچد دور گردنش و برود کمی قدم بزند و گاهی ترانه ی نویی را زمزمه کند و سوت ریزی هم بزند.. اما نشست پشت میز، تایپ که میکرد، باز سرما میدوید نوک انگشتهاش و هی وسط کلمه ها دستش را مشت میکرد و دوباره رها میشدند روی صفحه ی حروف. احساس خوبی نداشت از این سرمای ناخوانده ی ناگهان. خاصه این روزها که "دلش خیلی هم گرم نبود".