ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Tuesday, October 21, 2008

هی رفیق! - 30 مهر
حرف من ولی هیچکدام از اینها نیست. من حرفم نه تهِ دلم نشسته، نه گیر کرده توی گلوم، نوک زبانم هم نیست. حرف من درست و تنها همین هایی ست که امشب اینجا مینویسم.. من دلم برای خیابان گردی هایم تنگ شده، برای قدم به قدم ِ پیاده رفتن ها، برای حرف زدن ها، سکوت ها حتی. من دلم امشب بدجوری هوایی شده عزیز، و هیچ هم اصلا مهم نیست اینجا چه حرفهایی میشود و نمیشود نوشت. دلم برای فریادی که هیچوقت نزدم هم تنگ شده. دلتنگ گریه ام رفیق. نه هق هق، که های های. از آن گریه هایی که شب تا خود صبح اند، از آن اشک ها که فقط انگار مال شب اند. من مدتی ست خودم را لابلای فکر و خیال گم کرده ام، و این اصلا حرف تازه و ساده ای نیست. زمستان سردی داریم امسال. این را نمیدانم از لرزیدن های شب تا صبحم فهمیده ام یا از جوراب های پشمی پسرک دست فروش زیر پل سیدخندان. ولی خیلی سرد میشود زمستان.. دریغ از گرمی دستهای تو. بی شک حریفِ زمستانی این همه سرد نخواهم شد، سلام من را ولی به بهار هم نرسان. چه سلامی؟ چه علیکی.. بهار، با همه گل و بلبل و شکوفه ها و شمشادها و چلچله هاش، مال ِ آنها که اولین شب آبان بغض بی خواب شان نمیکند. نه همین.

Labels:


[ 23:35 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |