ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Tuesday, March 10, 2009

بی خبر - ۲۱ اسفند
ولی من احساس میکنم زمستان همه مان را قال گذاشت رفت. لااقل من یکی را که وسط زمین و هوا و نزدیک تر به هوا البته رها کرد. من از این "رها"ها کم نشده ام، وسط خود همین فصل سرد، شده جا بمانم، رهام کنند، اما از خود فصل و حال و هواش جا نمانده بودم که ماندم. با من یکی که مثل این رفیق های نیمه راه تا کرد. تازه نیمه راه هم نبود، فقط همان دوسه قدم ابتدای راه. زمستان امسال ِ من دیشب انگار آرام آرام رفته بود، من اما امروز از سر کوچه که برگشتم و لباس هام را کم کردم، یکهو رفتن اش، این همه بیخبر رفتن اش حالیم شد. همیشه بیخبر که نمیرسد کسی چیزی، یک وقتی هم بیخبر میرود. برای من که بیشتر رفته ست تا بیاید، برسد.


[ 00:02 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |