ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Monday, April 27, 2009

مستانه - 7 ارديبهشت
من اين روزها "مستانه" ندارم بنويسم. خيلي كه هنر كنم "حسب حال" مينويسم. غروب كه هشت و نه شب باشد، يعني روزها مثل البرزِ سفيد قد كشيده اند و من مانده ام و شبهاي كوتاهي كه هنوز نرسيده صبح ميشوند. من مانده ام و حرفهايي كه براي همان نوك زبان خلق شده اند انگار، كه يكهو از ته دل، خودشان را بيخبر برسانند به ذهن و از لاي چشمهاي نيمه باز برقي بزنند و چشمكي و بروند يك جايي ته تر از همان تهِ دلي كه بودند. حرفهايي كه نه براي گفتن آمده اند، نه قدر دوسه سطر نوشتن مي مانند و نه محض خاطره شدن مي روند. گفته بودم "كلمه" همه چيز من است؟ من اين روزها كلمه كم آورده ام. حالا توي اين روزهاي بي همه چيزي­، سعدي سعي بيهوده مي­كند كه جاي خالي حافظ را پر كند. اردي بهشت يعني شمشادها از بس سبز شده اند به سياهي مي زنند و كلاغ­ها كمتر هوار بكشند بهتر نيست؟ هي از باران به آفتاب رفتن آسمان هم از آن بازي هاي تكراري ­اي شده كه تمام اش اگر نكني خودت را مسخره ي همه كرده اي. نمام نمي شود و مسخره ي همه شده آسماني كه دوست اش داشتم/دارم. يك چيزهايي نبايد مسخره شوند، آسمان يكي از آنهاست. يكي ديگرش من ام/بودم. حالم اما خوب است. آنقدر كه باور نكردن تو حتي خرابش نمي كند. من صبح هاي خواب آلوده ي سنگين، سه چاهار مصرعي شعر دارم كه با خواب از سرم ميپرند. دو سه خط حرف كه خيلي دوام بياورند تا ظهر است و من نمي دانم كجا غيبم مي زند كه نيستم تا خود غروب ِ دير ِ اين روزهاي يلدايي قدبلند.

Labels:


[ 02:03 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |