بي بي - 20 ارديبهشت
تولد دو تا برادرها كه يك روز باشد، لابد من بايد براي آن يكي برادري كه بين اين دوتا مولود است هم هديه بخرم. ميشود سه تا. همه ي هديه ها را كه خريدم و يك كيسه شان كردم! آن يك كيسه را با جاش(؟) جا گذاشتم توي تاكسي سر ايرانشهر تا هفت تير. جا كه نگذاشتم، خودش جا ماند. سوار يك تاكسي شخصي پرايد سفيد نسبتاً نو شده بودم. همه ي راه را دنبال يك پرايد سفيد نسبتاً نو مي گشتم كه زن راننده كنار دستش نشسته باشد و حرف بزنند با هم. همه ي ماشين هاي زير پل كريمخان و دور هفت تير شده بودند پرايد، همه ي پرايد ها شده بودند سفيد و همه ي راننده ها با زني كه بغل دستشان بود حرف ميزدند. زني كه اگر تا الان يك كم مهم بود، حالا ديگر اصلن مهم نبود زن راننده باشد يا نباشد يا قرارباشد بشود يا هرچي. قيد همه ي هديه ها و پرايدها و راننده ها و زن هايشان را كه زدم و سايپا را كه صدبار لعنت كردم، دربست گرفتم يوسف آباد. دادم روي كيك متوسط شكلاتي بي بي بنويسد "اميرعماد و علي عزيز تولدتان مبارك". يك شمع 3 گرفتم دوتا 1 و 5 . "ي" ي علي رفته بود روي سركج كاف مبارك. در واقع سركج بود كه رفته بود روي "ي"ي علي. ولي "ر"ي امير جا داشت تا هرجا كه دلش ميخواد بيايد پايين. دوباره ياد هديه ها كه افتادم سعي كردم خودم را نبازم. نباختم هم. اين وسط به تمام ليست موبايلم خبر دادم چي شده و انگار اين "بار"ه سبك شد از روي دوشم. رفتم با پررويي تمام توي مغازه هاي مركز خريد هي كارت كشيدم. لعنت به خودپردازي كه هي موجودي را كم ميكند آقا. كم تر ميكند... 15 ارديبهشت بود.
Labels: ازدرودیوار
[ 13:16 ] [
]