ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Sunday, May 24, 2009

برای یک دوست - ۳ خرداد
شاید سالهای دور عمر تو را -حالا من باشم یا نباشم- توی چهره ی شکسته ی او می دیدم که اين همه دوستش داشتم. آنقدری که رفتنش، این همه آرام رفتنش من را به نوشتن واداشته. کم اند چیزهایی که مرا به نوشتن وامیدارند. آدمها کمترند از چیزها حتی. و آدم خوبی بود. خیلی خوب. هر چه توی ذهنم ازش مانده، پشت درهای همیشه باز بیمارستان ساسان بلوار کشاورز لابلای ازدحام آمبولانس ها و سریع رد شدن مان از آن چند قدم خلاصه که میشود، فقط می مانَد آن عکس اسکن شده از جوانی و آن یکی سه در چهاری که نشسته بود آرام کنار اسکناس های ریز و درشت کیف پول تو. همین. و من اینها را نمیدانم برای آرام شدن تو مینویسم یا کلمه کلمه اش بیقرارت میکند، شاید هم به خاطر حال نه خیلی خوش خودم است. نمیدانم. و تو این روزهای لابد پر از بغض و دور از اشک، از من دوری. و من دورتر. اصلن نمیدانم اینجا را هنوز سر میزنی یا نه. اگر آمدی و بودی بخوان که: دوستش داشتم. کم اند چیزهایی که دوستشان دارم. آدم ها کمترند از چیزها حتی.
پ.ن: خدا رحمتش کند.

Labels:


[ 21:52 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |