آقاي موسوي اين روزها عزيزتر از قبل! من از شما يك دنيا ممنونم كه خطيب و سخنور چندان توانايي نيستي!
من از تمام كلمه هايي كه هي از ميان ذهن و زبانت ميروند و نمي مانند كه بگويي شان هم متشكرم. من اصلن عاشق همين "كلمه كم آوردن"هاي شما شده ام! همين كه طومار طومار حرف نداري بزني براي مان، يعني لابد آمده اي همينطور آرام و سر به زير و محجوب، به داد مردمي برسي كه به شرافت تو قسم، از اين همه حرافي و نطق و وعظ سخنوران اديب ِ تمام اين سالها خسته شده اند. من دلم ميخواهد وسط اين همه حرف، يكي هم باشد كه خيلي حرف بلد نباشد بزند. كه جواب آماده توي آستينش نداشته باشد. حتي اگر "كار"ي هم نكرد، نكرد. باوركن آقاي موسوي متين! شايد ما حاميان تو، دلمان ميخواست كنار تمام حُسن هايي كه داري، خوب هم حرف ميزدي و بهانه دست ابلهاني كه به سخره ات گرفته اند نميدادي، اما؛ خوب ميدانيم تو در پسِ هزار پرده حجب و ادب ايستاده اي كه صدايت به گوش هاي شان نميرسد. خوب ميدانيم در برابر حرافي مخالفانت كافيست يكي از اين پرده ها را – نه مثل آنهايي كه هزارتايش را يكجا دريده اند، نه- فقط كافيست يكي از آن پرده هايي كه در پس شان ايستاده اي را كمي كنار بزني. ولي تو ميداني تمام عزتت به همين پرده نشيني هاست. من شيفته ي همين سكوت هاي تو ام. سكوت هايي كه پر از حرف است و بغض. حرفهايي نه از جنس گفتن وشنيدن. و بغض هايي نه از جنس اشك. كه از تبارِ فروخوردن، و هنوز كه هنوز است: ايستادن. آقاي موسوي ِ حتي روزهاي بعد از انتخابات هم با هر نتيجه اي عزيز! من به عدد تمام ثانيه هاي سكوت و سر به زيري تو، از تو ممنونم. براي همين خرده امتنان هاي ما هم كه شده، هميشه بمان
·