سيب هم نگفتيد، نگفتيد - 13 مرداد
آقاي عطريانفر عزيز! من عاشق لهجه ي شيرين شما شده باشم وسط تمام اين هياهو ها كه بد نيست؟ هان؟ چقدر اين طوسي ِ لباس ها به شما مي آيد و من را مي برد پاي تمام ديوارهاي خاكستري كودكي ام! خاكستري كه به نسيم حرفهاي شما، از زمين بلند ميشود. حالا ايستاده ام تكيه به ديوارهاي تمام خانه ها و مدرسه هايي كه هميشه بلندتر از قدِ روي پنجه بلند شده ي من بودند و همين بود كه چيزي نمي ديدم. ديوارهايي كه كوتاه نشده اند هنوز، من قد كشيده ام. من قدر ِ تمام تنگي و عسرت عصرهاي دلگير زندان شما، بغض دارم امروز. اختيار اشك هام دست خودم كه نيست. تو! دست هاي رفيقت را چرا نمي گيري وقتي مي لرزند؟ بگير. مي لرزند. تا پنجشنبه هرچقدر مي خواهيد، به هم نگاه كنيد. نبينم باز جلوي دوربين نگاه تان به هم بيفتد ها! همديگر را نگاه كه مي كنيد، ته نگاه تان حال من يكي را خراب مي كند. برق نگاه شماست يا ذره اشكي كه اجازه ي حلقه زدن در چشم ندارد، نمي دانم، هرچه هست، دلم را آتش مي زند. هردوتان به دوربين نگاه كنيد لطفاً. سيب هم نگفتيد، نگفتيد. همين كه از سلول هاي تان مي گوييد، بوي بهشت مي آيد. گفته بودم "اوين" نام ديگر بهشت است؟ بهشت "برين" شنيده ايد؟ اوين بدجوري به ش مي آيد نام ديگر بهشت كه نه، نام اولش باشد. اين بار بي خبر آمديد، مي گفتيد قرباني مي كرديم پيش پاي تان. راستي، پاي چشم هاي روشن تان پنجشنبه اين همه گود نرفته باشد ها! من از هرچه گودي و چاه و دره است مي ترسم. دست هاي تان را ولي بدهيد همپاي صداي رساي تان پله پله بالا برود. بالاتر از تمام كادرهاي عمودي عكاسان بلند قد ِ دنيا كه روي پنجه هاي شان ايستاده اند. من دو ماهي هست كه ديگر از بلندي نمي ترسم.
Labels: نامه
[ 02:39 ] [
]