ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, August 13, 2009

حرف حساب - 22 مرداد

دايي آخري اگر اسمش مهدي نبود، بعيد نبود مَـتيو را مهدي صدا كنيم. البته هنوز كار به صداكردن متيو نرسيده اما يك وقت ديدي رسيد. مهدي قرار نبود رتبه اش 259 شود، شد. متيو بايد بيشتر از مريم مسلمان شود. مريم همين شهادتين را هم گمانم هيچوقت نگفته. شوهرخاله ي خارجي هم نبايد چيز بدي باشد. شرميلا برداشته شوهر فرانسوي اش را ديروز آورده ايران. شرميلا با ليسانس برق شريف رفت و حالا شده استاد يونيو ِقسيته ي دولتي پاريس با يك عالمه حقوق و مزايا و اينها. دايي شرميلا يك دسته گل انداخته گردن پسرك توي فرودگاه و تشرفش را به دين مبين اسلام تبريك گفته. روحاني سفارت ايران توي پاريس، عقد را كه خوانده، يك كتاب درمورد مذهب شيعه به زبان فرانسه داده به ش. حالا قرار است همان دايي مهربان، توي همين يك هفته پسرك را شيعه كند. گمان نكنم كسي فكر شيعه كردن متيو باشد. اصلن كسي فكر خود متيو جز من نيست. متيو را من فقط به رسميت شناخته ام و بس. انقدر سنگ ازدواج مريم و متيو را به سينه ميزنم كه يك جاهايي خيال ميكنم جاي مريم ام. مريمي كه سر بيست و دو سالگي از همين پلي تكنيك گذاشت رفت فرانسه و حالا با دكتراي مولتي مديا هر روز با يك كت و شلوار شيك كه در شأن رييس باشد لابد ميرود سركار و عصرها لابدتر با متيو ميروند شانزه ليزه اي، ايفلي، لووري جايي. مريم را پريشب برديم دربند شيشليك و فيله و قزل آلا بهش داديم متيو از سرش بپرد، حال و هواي كوه و كباب و لواشك و شاتوت هاي دربند هي بيشتر هوايي اش كرد! پريشب رفتيم رستوران، با ما بود و نبود. امروز بردمش تنديس و تجريش، دنبال انگشتر و تسبيح و صنايع دستي و اين ايراني بازي ها بود. تي شرت آديداس ميخواست سوغاتي ببرد فرانسه كه ضرب المثل زيره و كرمان را شرمنده كند، نذاشتم. فرانسه بلد نيستم وگرنه ريز مكالمات مريم-متيو الان اينجا بود. بابابزرگه وعده ي شركت خصوصي و آپارتمان مجزا و ماشين و زندگي و شوهر حتي داده به مريم، بلكه برنگردد فرنگ. مريم شنبه برميگردد. متيو چشم به راه است خب. متيو غير از اينكه چشم به راه است و لابد كمي عاشق، آرشيتكت يك شركت خيلي درست و حسابي مهندسي ساختمان هم هست و سه چاهار سالي ديرتر از مريم به دنيا آمده فقط. ولي اختلاف سني حالا توي ايران هم مهم نيست. سلام هانيه. چه برسد به خارج. يك اختلاف هاي ديگري حالا مهم شده. يك چيزهايي كه شايد قبلن ها مهم نبود اينقدر. نميدانم. جمع كنم بساط چرنديات را. تو حرف حساب نداري بزني برام؟

Labels:


[ 17:36 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |