ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, May 13, 2010

بلند شو بیا با رنو‌پنج لکنتی‌ت بریم فاطمی مانتو بخریم - 23 اردیبهشت 89
یک بشقاب پلومرغ از ظهر بیشتر نمانده بود. مامان‌جان نداد خاله‌مریم بخورد. دایی‌احمد خورد. دقیقا سر همین یک بشقاب که نه؛ ولی چندتا از همین بشقاب‌ها مریم را فرستادند فرانسه. احمد بی‌ام‌دبلیوی ششصدوچند دارد. مریم رنو5 داشت. خانواده‌ت پسرسالار بودند، سعی کن بورس بگیری بری خارج. لیسانس برق پلی‌تکنیکش را برداشت رفت با فوق‌لیسانس برگردد. دکترای مولتی‌مدیا گرفته و برنمی‌گردد. هفت‌هشت سالی هست می‌دانیم برنمی‌گردد. صفحه‌ی اول تز دکتراش «نبسته‌ام به کس دل»ِ لابد همایون‌شجریان را نوشته‌بود. حالا کارت دعوت فرستاده که 30 مِی بیاین عروسی‌م. بالاش نوشته بنام یگانه هستی‌بخش. لعنتی! عکس خودش و متیو را تمبر کرده زده روی پاکت کارت دعوت عروسی‌ش. کارت‌ها رسیده و نرسیده، مامان‌جان تمام وسایل خانه را جمع کرده وسط و ملافه کشیده روش. گچ‌کار آمده و نقاش. با کفش می‌روند توی آشپزخانه‌ی مامان‌جانی که باید پاهات را توی حیاط می‌شستی تا بری توی خانه‌اش. ذوق‌و‌شوقی دارد پیرزن که نگو. خر! بلند شو بیا با رنوپنج لکنتی‌ت بریم فاطمی مانتو بخریم دختر. گذشت ازمان که بریم بالای درخت شاتوت بخوریم. تمام بوته‌های رز باغچه اما گل داده‌اند. همین روزهاست که پمپ چاه را باز کنیم توی استخر، فواره‌های دورتادور استخر را یادت هست؟ روشن‌شان می‌کنیم با تمام چراغ‌های کلاه‌دار باغچه. ببینم متیوی تو کجای آن پاریس خراب‌شده از این خانه‌های شمیران دیده.

Labels: ,


[ 20:16 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |