ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Tuesday, January 22, 2008

زنده گی
کلمات، روی سکوی سنگی نه­ چندان بلند ذهن­م آرام به ­صف شده­ اند بی ­قرار. ابتدای صف است یا انتهاش که صبر ایستاده­ بالای سکو. کنار پای صبر عشق سر را با دوبازوی حایل روی زانوها گرفته زل زده به زمین، خستگی سمت راست­، گردن­ را کمی خم کرده روی شانه ­ی اُمیدی که روی­ش به دیوار­ سنگی بلندی ­ست که همه پشت ­شان به ­آن؛ مدتی ­ست سپرده یا یأس صدای­ش کنند یا اصلاً صدای­ش نکنند و بگذارند همین­طور زل بزند به همان دیوار سنگی بلند. تنها مردمک­ هاش را از پشت پلک ­های بسته تکان می­دهد، پاهاش را دراز کرده یا راست را روی چپ می­اندازد یا چپ روی راست . ترس مچاله شده توی خودش می­لرزد و گاه از راهی میان دست­ و پا و تن نیم ­نگاهی به عهد می­ اندازد، انگار دلش می­خواهد برود کنارش آرام بگیرد. شوق از آن دورتر می­آید چشم­ هاش برق می­زند از دیدن امید... کلمات روی سکوی سنگی نه­ خیلی بلند ذهن­م آرام به صف شده­ اند، بي قرار.

Labels: ,


[ 20:19 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |