ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, July 17, 2008

من انگار از حرف هام پیداست - 27/ تیر
من، یاغی نیستم. فقط گاهی اسب سرکش دلم رم میکند. آن هم نه به شوق دشت سبزی که مدام مرا به خود میخواند، نه. من فقط "گاهی" به جنگلی انبوه، به میان وحوشی که ازشان بیزارم، "فرار" میکنم؛ به امید دمی غفلت از خشکسالی مرگبار این کویر. من هیچ شاهدی نمیخواهم. وکیل هم. من به هر حکمی از دادگاه شما راضی ام. بگو حکم من را در غیابم بدهند. که از صدای ضربه ی پتک قاضیان شما سرسام میگیرم. انگار توی سرم میکوبد. من از نگاه هیأت منصفه در زمان استراحت دادگاه فراری ام. باید انصاف داشت. باید کمی لااقل انصاف داشت. من امروز تشنه ی آن یک جو انصاف شما هم حتی نیستم. من، با همین قامت کوتاه صبرم، در برابر همه ایستاده ام. و در این "همه" که هی میگویم، "هیچ" اغراق نیست. همه یعنی از خدا گرفته تا خودم. من، جلوی تمام آنچه پشت سرم به غلط راندند، راست ایستادم. من پای آواری که ذره ذره بر سرم خراب شد، خم هم نشدم.
من اما امروز ِ ناتوانی ام را انکار نمیکنم. ولی شما هم دیروزِ من را با خاک یکسان نکنید و اگر کردید، من را بی تمام آنچه از آنِ من است در همآن خاک کنید. من، زیر انبوه خاک هم با خودم همین حرف ها را خواهم گفت و اجازه خواهم داد موریانه ها بشنوند. و موریانه ها با آن صدای از بلندی شبیه سکوت شان چه ساکت به شنیدن حرف های من خواهند نشست و ذرات خاک هم... من، انکار نمیکنم که دیگر از دنیای تان خسته ام. من حالم از غلبه ی عقل و اراده بر عشق و احساس به هم میخورد. من میخواهم تمام آن منطقی که لقمه لقمه تلخ در دهانم گذاشتید را توی روی بیمار این دنیا تف کنم. من انگار از حرف هام پیداست چقدر خسته ام. من از حرف و نصیحت و اندرز و پند، پر ام. من همه ی این حرف های بی سروته را از برم. دیگر هیچ تک بیتی مرا فی البداهه شاعر بیت های بعد از خود نمیکند. دیگر هیچ ترانه ای مرا در خود نمی شوراند. هیچ شوری مرا شاد نمیکند. هیچ شادی ای به غم نمیرساندم، هیچ رسیدنی از سلام لبریزم نمیکند، هیچ لبی مرا به بازی حرف و عشق نمیگیرد. دیگر هیچ نگاهی سرم را به زیر نمی اندازد. دیگر دیواری مرا پای خود نمی نشاند... بعداز این حتی اگر آسمانی باشد و باد مناسبی هم از پشت بوزد و بر سر صخره ی بلندی ایستاده باشم هم ، پر و بال پرواز برایم نمانده ست. بگو باد نیاید. بگو خورشید این همه به چشم هام زل نزد، اشک هام خشک میشوند. بگو ماه هم از امشب اگر نخواست، نیاید، نباشد، نتابد... آسمان دلم این شب ها ابری ست. ماه پشت ابر را میخواهم چه کنم؟ گیرم که شب چارده هم باشد.. گیرم قرص باشد.. بدر.. گرد ِگرد.

Labels:


[ 17:02 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |