این بیقرار، دل - 5 مرداد
این وقت ها فقط روی سجاده ی سبز یادگار یثرب دوزانو نشستن آرامم میکند و بعد از نمازی که هیچ حواسم به تو نیست، یکی از همان قرآن هایی را که مسجد پیغمبر پُر است و خانه ی خودت، میان بازوان سخت به سینه فشردن .. همان ها که روی جلد سرمه ای رنگش با قلم طلایی نوشته "هدیه .. للحجاج بیت الله الحرام" .. حالا فقط دلم میخواهد حاجی خانه ات شوم.. هیچ چیزی انگار این دلم را دیگر آرام نمیکند.. پله های سنگی سفید دورتادور خانه ات را میخواهم که از کمی دور زل بزنم به روی ماه سیاه خانه ات.. به سنگ سیاه.. به رکن یمانی.... دلم هوایی پرسه زدن در بازار ابوسفیان است.. دلم امشب نشسته زیر مهتابی های سبز بین صفا و مروه، حال هروله رفتن هم ندارد.. دلم ایستاده پشت باب علی که همیشه بسته ست.. دلم دست به آب زمزم برده ببین!.. دلم امشب فقط تو را میخواهد.. ببین چقدر خراب است حال دلی که با تمام علقه اش به جز تو، امشب فقط با تو آرام میشود.. اگر نبود این سفر فردا و حس غریب مسافرانه ی راه و صدای ممتد قطار و صفای ایستادن های مکرر در هر ایستگاه و نمازهای بین راه و وسوسه ی اشک های کنار ضریح امام رئوف.... پ ن . حالا هربار که موهایم را توی آینه شانه میکنم ...