13/تـــیر
قول و قرارهایی هست که نه میشود روی شان ماند و نه میشود زیرشان زد. این روزها دلم جنون میخواهد. از همان ها که وقت جوانی داشتم. با کمی عشق و یک عالمه شوق. دلم یک دریا میخواهد با عمق کافی و یک رفیق با جسارت و شهامت اضافی! دلم بدجوری هوای بيداري های شبانه را کرده ست تا خود صبح.. دلم شب جمعه میخواهد و دو رکعت نماز و یک پنجره که بنشیند لبش حرف بزند و اگر شد یک ماه که زل بزنم به رویش. دلم شعر که میخواهد دیوانه شده ست. کاش هیچ چیز آنطور که حالا هست، نبود.. قول داده بودم شاد باشم؟ ... - راست گفته اند "همه ی آب ها زیر زمین به هم میرسند"؛ غرق ِ غرق که میشوی، دیگر مهم نیست دلت را به کدام دریا زده ای. اینجا که منم، قعر همه اقیانوسهاست.. صغیر و کبیر.. آرام و بی آرام... - شاید خدا خواست بفهمم جز درس کنترل، مثلاً با 9.5 پلیمر هم میشود فارغ التحصیل نشد! ولی 14 احتراق بدون کلاس و پروژه و حتی مطالعه ی شب امتحان، خیلی صفا داشت. دلم برای همان دوسه جلسه اش تنگ شده.