کسوف - 11 مرداد
دوزانو نشسته ام روی تختم که پهلوی پنجره ست، پرده را کنار میزنم و شیشه را هم. کنار چناری که هم قد خانه شده ورق هایم را گذاشته ام لب پنجره یعنی دستهام توی هوای کوچه ست وقتی مینویسم و سرم هم و نیمه ی تنم. من هستم و جیرجیرک های مرداد و دوسه تا ابر کمرنگ و سه چاهارتا ستاره ی بی رمق. دستی که قلم ندارد را دراز میکنم برگی از درخت بیاورد که باور کنم هنوز کنارم ایستاده است چناری که هم قد خانه شده.. انگار دلم میخواهد یکی همیشه کنارم ایستاده باشد، گیرم درخت. حالا بجای ورقهام، خودم نشسته ام لب پنجره. نسیم نازکی از روی دستهام که رد میشود، مینشیند روی سرخی گونه هایی که ابتدای اشک اند. من از امشب اسم دخترم را گذاشته ام اشک. و قول ميدهم هنوز كه خيلي بزرگ نشده بود بگذارم بنشیند لب پنجره کنار همین چناری که لابد آنوقت بلندتر از خانه شده ست.. پ.ن: آسمان که همیشه ی خدا گرفته ست.. ماه هم بس که هلال شده دیگر نیست! .. خورشید مانده بود که گرفت. حالا میان زمین و آسمانی که دلگرفته اند، من هي بايد يخندم، مبادا کسی اشک هایم را ببیند.. پ.ن: تازه، خیلی مستانه که میشوم، از این نوشته های بند بند ِ بلند هم بلدم بنویسم. همانجا لب پنجره کنار چناری که.. ... ساعت از کنار صفر عاشقی گذشته است پرده را کنار میزنم ، شب است... باز میشود به روی سینه ای که تنگ آغش ستبر توست، بازوان پنجره رو به کوچه ای که خلوت است زیر نور آبی ستاره های بی رمق من، قلم به دست دارم از تو مینویسم عاشقانه .. مست جز نگاه ماه و آسمان و سوسوی ستاره ها که محرم اند، هیچ کس توی کوچه نیست پیرمرد دوره گرد آشنای برگ های زرد هم نیامده ست! من قلم به دست مستِ عطر دلکش نسیم نرم نیمه شب که لای دست هام می وزد غرق اشک های بی اجازه ای که گاه روی گونه هام می خزد دارم از تو مینویسم عاشقانه مست ... هی دل از میان دست های ناتوان حجب و شرم می پرد هی مرا میان بیکران خاطرات ناتمام می برد من؛ دلم برای اشک های بی بهانه.. تـنگ چشمم آشنای خنده های بی درنگ ساعت از کنار نیمه شب گذشته است... من قلم به دست ...