باران - 7 شهریور
دم صبح از آن بارانهای کوتاهی بارید که به تو انگار واجب میشود به احترام قطره قطره اش تمام قد بایستی کنار پنجره، با یکدست پرده را کنار نگهداری و دست دیگر روی سینه ات بنشیند که هم هم آوایی ضربان تمام تنت را با باران ببینی و هم مودب ایستاده باشی. از آن بارانهای کوتاهی که میرداماد با تمام هوس انگیزی اش برای قدم زدن، زیادی طولانی است. یکجایی را میخواهد شبیه از ابتدای باهنر تا دوراهی یاسر، یا شاید اگر قدمهات را کمی تندتر برداری، تمام طول آصف هم بد نباشد. از آن بارانهای کوتاهی که فقط آنقدر به تو فرصت میدهد که بگردی ببینی جای چه کسی کنارت خالیست و همینکه فهمیدی، بند میآید و تو میمانی و تمام چیزهایی که باران برایت و به یادت آورده و گذاشته رفته. از آن بارانهای کوتاهی که تو را میبرد لابهلای تمام "کوتاه"های زندگیت. از همآن هایی که مانده ام پائیز را چطور اینجا از پشت پنجره میشود به زمستان رساند. از آن بارانهای کوتاهی که مگر چندتا بیست وچهارمین شهریور نمناکِ دیگر توی زندگیم هست؟ از همان بارانهایی که حیفِ این ضرب آهنگ ناب دانه های ریز باران نیست؟ پ.ن: این نامجو که انتهای "تلخی نکند شیرین ذقنم.." همه ی بساط ساز و آواز خودش و ذهن و دل من و دنیای همه را به هم می آمیزد..