ردّ - 14 مهر
مثل پوست های کشیده ای که ردّ انگشت آدم رویشان تا مدتها میماند، مثل جای زخمی کهنه که انگار هرچه میگذرد ماندنی تر میشود؛ ردّ بعضی حرفها و کلمه ها و خطاب ها روی جان مخاطب تا ابد میماند. حتی اگر فقط یک بار شنیده باشی اش. حتی اگر بعدش هزاربار خلافش را بشنوی،هیچ نمیرود یکی از این هزارتا خلاف بنشیند جای آن حرف اول. یک طوری نشسته تهِ دل انگار تمام دل را به نامش منگوله دار کرده اند(سلام سوسن). یا من اینطورم فقط؟ من با کلمه هایی که میخوانم و میشنوم زنده ام. با حرفهای دوروبرم نفس میکشم. دمِ من انگار آن کلمه هایی ست که میخوانم و بازدمم لابد همین ها که مینویسم شان. و تو چه میدانی خراش ِ شنیدن یک حرف چقدر عمیق تر است از خواندن ِهمان؟ انگار وقتی این صدا با کلمه به هم میآمیزد است که "یاد" زاده میشود. خیالی که هی هرچه میگذرد توی دلت ریشه می پراکند و میرود بی اجازه ی تو تمام دلت را مال خود کند.خلاصه تقصیر کلمه ست هرچه خوب و بد از اتفاق ها که رخ میدهند و یادها که در خاطر مینشینند.