ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Saturday, October 11, 2008

در همهمه ای هایاهای - 20 مهر
گاهی انگار تمام رگ های تن ت را نه که ببینی، حس شان میکنی. یکهو یک جریان تازه ای نه از قلب، از یک جایی لابلای فکرهای توی سرت انگار شره میکند توی تمام رگهات و میریزد از آن بالا روی سر و دوش و شانه ها و دست و تن و تمام تن ت. یک مشت ش جمع میشود توی قلب و بقیه میرود به همه ی تن تشنه ات برسد، به تمام رگهای مویین سرانگشتهات حتی و زنده میکند تمام تو را. نه که روح بدمد در تو، بیدارت میکند. گرم هم نیست ها، خنکی ش قلقلکت میدهد و دلت میخواد بعد از مدتها از ته دل بخندی.. و میخندی.. از ته دل.. بعد از مدتها.
پ.ن: تو بگو پای آواز کنسرت برلین ِ شجریانِ جوان و لای عطر این یاس های رازقی ِ ایوان میشود خوش نبود؟ خصوصاً قطعه ی چاهارم که بی کلام است و "مستانه"نام. که فقط تار دارد و کمی کمانچه و دف.

Labels:


[ 18:37 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |