ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, November 13, 2008

مبادا - 23 آبان
وسط باغچه ي خانه ي پدربزرگ، كمي آنطرف تر از درست زير نور ماه، روي چمن هاي خيس تكيه داده ام به درختي كه نوك شاخه هاي انبوهش شايد به اصرار ميوه ها رسيده تا خود زمين. هي حواسم به تك تك خرمالوهاي درشت و نارنجي هست مبادا از شاخه جدا شوند. تو بگو من با اين بار ميوه كه روي شاخه كه نه، ‌انگار روي شانه هاي من است چه كنم؟ ...

Labels:


[ 20:43 ] [ ]

Wednesday, November 05, 2008

حکایت تمام روزهای من - 15 ابان
من ماتِ شما مردم این فصل ام. با این بارانی های سورمه ای رنگ و دکمه های همیشه بازش، یقه های انگلیسی ای که تا روی گوشها بالا کشیده اید و پلیور های یقه گردی که روی سینه شان پر از لوزی های به هم چسبیده ست ، من میمیرم برای دستهای بدون دستکشی که مچ آستین همان پلیورها را دور خود میپیچند و میروند ته جیب همان بارانی ها. من عاشق این شانه های خیس ام و دوست دارم این سه چاهار انگشت پایین ِ مچ شلوارهایتان را که به آب قدمهای تند زیر باران تان خیس شده. شیفته ی شال گردن های رنگارنگ دخترکان شاد پاییزم و چکمه های چرمی که به پای اولین برف قد میکشند. من یکی از این روزهای پر کلاغ و ملس را به تمام فصل های سال نمیدهم. گیرم آن روز باران نبارد. خیس که هست همه ی شهر هنوز از باران دیروز؟.. یا لااقل بوی باران فردا که پیچیده توی تمامِ شهر؟
پ.ن: شده چسبی، برچسبی از جایی بکَنی و بخواهی بچسبانی اش جای دیگری یا اصلا همانجا و نشود؟ دیده ای تا دستت را برمیداری از رویش هی میافتد؟ فهمیده ای دیگر اصلا چسب نیست؟ حکایت تمام این روزهای من شده این.

Labels:


[ 01:04 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |