25 اذر
همه ي برنامه هاي اين رسانه ي تصويري را هم نميشود از آن بالا تماشا كرد، گاهي انگار بي اختيار بايد روي زمين نشست، حساب سه چاهار قدم فاصله را هم نكرد، بايد آنقدر نزديك اين شيشه ي مسطح ِ نميدانم چند ده اينچي شد كه هُرم گرم نفس هايت لابلاي نم اشك، روي شيشه بخار كند و با دستهايي كه از شانه ميلرزند هي پاك كني بخار را ولي بگذاري خيسي ِصورتت بماند... امسال انصاف را تمام كرده اند و زنده نشانت ميدهند: المباشر. مبادا ساعتي عقب بماني از اينهايي كه بين مشعر و مني و عرفات و غيره در راه اند. كه پابه پاي شان مناسك ادا كني از همين دور. كه دلت بخواهد از پاي همين شيشه ي مسطح نميدانم چند ده اينچي سنگ برداري و رمي كني حتي! .. امسال مستقيم نشانت ميدهند كه قشنگ و سير از حسرت و بغضِ آنجا نبودن ت بميري.
ولي من عرفات و مشعر نميدانم. وقوف و رمي و باقي اينها سرم نميشود. من همان صخره ي سنگي مسعي را ميخواهم و نباء ِ نيمه خواندن را. من هواي مستجار كرده ام. هوس حجر اسماعيل دارم. مقام ابراهيم. من همان پله هاي سنگي دورتادور خانه را دلتنگم. تمام دلم خرّمي ِ شجره را ميطلبد. بايد كمي آنطرف تر از اينها، تكيه داده باشي به ستوني كه صاف روبروي گنبد سبز است كه بفهمي چقدر تن ام تشنه ي تكيه دادن به تنها همان ستون است و بس. من پاي منبر پيامبر و ستون هاي هريك به نامي اش را ميخواهم. روي فرش سبز... چه خوب كه زنده زنده روضه ي نبي را نشان نميدهند..
...
گمانم اين خط آهن ِ تا سرخس را براي مشهد رفتن فقرا با رفقايشان كشيده اند و بس. مشهد را بايد فقط با همين صداي قطار رسيد. دلم هواي نشستن دارد، بين دو لنگه در چوبي مسجد گوهرشاد، پايينِ دوسه پله ي آهني، روبروي كفشداري يازده. كه بشود از لابلاي داربست هاي سايبان صحن، گنبد زرد را ديد. كه جمعي بيايند كنج راهروي مسجد بنشينند و يكي بخواند و صدايش لاي معماري سقف و دالان ها بپيچد.
پ.ن: عاشق ِ محرم هاي پيش از تقويم ِ ناصرخسرو ام. راسته ي سياهي فروش ها. چرخي كه با زرد و سبز روي مخمل سياه ميدوزد.
Labels: مستانه
[ 14:52 ] [
]