ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Sunday, February 01, 2009

نگفته ام - 13 بهمن
چطور پايي كه پنج­ هفته توي گچ بوده تا دوسه روز لنگ ميزند انگار باور نكرده هنوز بي­ عصا راه­ رفتن را؟ چطور چشمهايت را كه چند دقيقه با دستمال بسته باشي­ اول­ش تار مي­بينند؟ چطور است آن اولِ‌ اولي كه سر صحبت را با غريبه­ اي تازه آشنا باز ميكني كلمه ها هي از دستت فرار ميکنند؟.. درست همان"طور". من لنگ ميزنم اين روزها،‌ همه ي شما ها را هم تار ميبينم، كلمه كه سهل است، هيچ چيز دنيا توي دست و دلم آرام نميگيرد. خب من خيلي وقت است نه راه رفته­ ام، نه­ ديده­ ام، كلمه نه كه نداشته­ باشم: نگفته­ ام.
پ.ن. اين باران­ هاي بهمني ‌ِ نصفه­ نيمه­ ي ناگهان ِ ريز ِ تند، انگار فقط مي آيند كه يك طعنه­ ي خيس به من و باقي آدم­ هايي بزنند كه "ديگر گذشت آن روزهايي كه به نم‌ِباران دست­ و­ پاي­ شان را گم ميكردند" و طعنه­ شان را كه زدند‌، يكهو بي­خبر بند بيايند و بروند ..

Labels: ,


[ 22:59 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |