ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Monday, February 23, 2009

جای دگر - 5 اسفند
یک­ وقت هایی خیلی "بی­ تو­ به­ سر­نمی­شود" ام. لازم هم نیست "تو"ی خاصی وجود داشته­ باشد/باشی ها. به­ سر­نشدن است که دیوانه میکند منِ بی­ تو را. بعد درست همان وقت­ ها هی این تلنگر بی­رحم ِ "دوران­ خوش­ آن­ بود­ که­ با­ دوست­ به­ سر­ شد" میآید و این "بی"­ها و "به­ سر"ها و تو و دوست و شد و نمیشود هی یادم میآورید که : بی­ دوست نمیشود به­ سر شد، سپری شد، گذشت، خوش گذشت. حالا هی این "زمان"ی که وقتی عین چی لازمش داریم عین چی­ تر از دست­مان در میرود، سُر میخورد، گم­ اش میکنیم یا جا میگذاردمان، گرفته نشسته اینجا درست جلوی چشم­هایی که یاد دوران­ خوش افتاده اند. نه که خیال کنی این "واو" ِ بعد از دالِ دوران را می­شود سه­ چاهار انگشت کشیـــد ها. نه. دوران کشیده­ ای/ کشیدنی­ ای نبود. شاید اصلن بشود نوشتش : دُران! به همین کوتاهی. ولی عوضش تا دلت میخواهد این مصوت "او"ی بعد از دالِ دوست را بکــــــش. به اندازه­ ی تمام انگشت­ های هر دو دستت هم کشیدی، کشیدی. اصلن تقصیر همین کشیدن هاست که من هنوز این همه "بی­ تو­به­ سر­نمیشود"اَم.

Labels:


[ 12:31 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |