ربیع - ۸ اسفند
هوس کرده ام با نوک زبانم لبه ی مثلثی شکل پاکت نامه ای را تر کنم و دهنم طعم تلخ چسب و کاغذ بگیرد و لبه ی پاکت را بچسبانم و بنشینم هی فکر کنم تا یادم بیاید توی آن درس نامه و پست کتاب های درسی مان نوشته بود آدرس گیرنده پشت پاکت گوشه ی سمت راست بالا باشد یا آدرس فرستنده روی پاکت گوشه ی سمت چپ پایین؟ و اصلا مگر نامه پشت و رو دارد؟ تمبر هم ندارم من. تازه قبل از تمام این بساط پاکت و نامه و تمبر و طعم تلخ چسب و غیره باید یکی دو خط "نامه" نوشت. از همان ها که اینطور شروع میشود:
سلام، حالت چطور است؟ از حال و روز ما اگر نپرسیده باشی هم ملالی نیست جز دوری تو و دو سه تا ملال دیگر بزرگتر از دوری تو. ما همه خوبیم اما تو اگر نخواستی باور کنی نکن. همه چیز روبه راه است. رو به یک راهی که گمانم انتهای خوشی ندارد. خدا که خوب است. هوا هم بد نیست. خبری از بساط چهارشنبه سوری نیست هنوز. گلدان های بنفشه و سنبل هم نیامده اند تا وسط خیابان روبروی همه ی گلفروشی های شهر. گندم و عدس هم زود است خیس بخورند. لباس نو دست بعضی ها هست و تن هیچ کس نیست. بوی عید هم هی میاید و تندی میرود و نمیماند لامصب نفس بکشم اش. سال تحویل هم نکرده بیفتد نصفه شبی، دم سحری، یک وقتی که شوق داشته باشد بیدار شدن اش لااقل. سر ظهر عمری اگر بود هشتادوهشت را سالم و نو و دست نخورده تحویل میگیریم. زیر آفتابی که نه اسفند پدرش است و نه فرودین مادرش. همین.
Labels: مستانه, نامه
[ 02:17 ] [
]