ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, March 05, 2009

دریغ - ۱۵ اسفند
گاهي بايد انگار از جایی درست وسط کلافگی شهر خودت را نجات دهي و نرم براني تا خود لواسان و بگذاري شجریان هم نرم تر بخواند و تو یکهو انتهای جاده ای نه خیلی بکر، بالای سر دریاچه ی سبز-آبی، آرام تر از هرچه هست، به خودت بیایی و ببینی نه ردی از ازدحام شهر روی ذهنت مانده نه از اضطراب، تهٍ دل ات.
هیچ اصلن حواس تان هست این "غمی نیست"ِ بالا شده "هست"؟ نه اینکه تازه غمی آمده باشد ها، نه. آن "دمی وقف" هم حرف مزخرفی ست. کدام وقف؟ انگار یک عالمه "لا" گذاشته باشند آخر تمام عبارت های زندگی این روزهای من که یعنی وقف جایز نیست. و دریغ از حتی "کمی صبر".
با یک پدربزرگ نه خیلی پیر که توی کت شلوارهای ایتالیایی خوش دوخت، پشت عینک و دود وینستون، لابلای تمام دردسرهای کار و کارخانه و عیدی کارگرها و هفته ای دوسه تا لااقل سفر و غیره، حواسش هست جدول روزنامه را نگه دارد با من حل کند و شعر میداند و تاریخ میخواند و خط خوشی دارد و سیاست را کهنه کرده و همیشه فقط یک جاسیگاری از من میخواهد و این زمستان یک شال گردن سرمه ای ریزبافت هم، و تازگیها سری کامل هرچه شجریان خوانده و نخوانده را به من داده و دارم با این ۲۴۸ قطعه صفا میکنم،، چه میشود کرد؟

Labels:


[ 01:08 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |