ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Friday, May 15, 2009

۲۵ ادردی بهشت
تمام لذت نشستن پای صحبت های شیرین این مرد برای من به همین یکهو دیدنش توی رسانه ی دیداری ست. اینکه یک آخرشب های بی رمقی ببینم با آن کت و جلیقه ای که به تنش کمی زار میزند آرام نشسته وسط کانال چاهار، روبروی یک عالمه آدم مشتاق. این همه طمأنینه در عین شور. که نه خنده از لبش محو میشود نه شعر. این استادانه گریختنش از شعر به عرفان و از دین برگشتنش به عشق. انگار که همه برایش یکی ست. همین هاست که من را مینشاند روی زمین و همه ی دوساعت برنامه میشود دو دقیقه فقط. پای صحبتش دلم میخواهد همه ی دیوان های تمام شاعران جهان را حفظ باشم و همراهش بخوانم. بهش حسادت میکنم که این همه حرف بلد است و شعر و همه چیز. یکی این آدم عزیز است برایم، یکی هم آن که زد شیفته ی فلسفه ام کرد و رفت. که سیر نمیشوم از حرفهاش. که اصلن آدم باید توی عمرش هر از گاهی بنشیند پای صحبت این مرد. زل بزند به صورت صورتی رنگی که دارد و موهای سفیدی که دوست داشتنی تَرش کرده. با آن لباس های همیشه روشنی که سِت میکند انگار با رنگ تنش. دین و فلسفه را که یکی میکند دلم میخواهد تمام دنیایی که ندارم را بدهم تا آن بیت همیشه حسن ختام حرفهایش را نشنوم. همین آدم نازنین من را برای اولین بار سه شنبه کشید و برد تا تقاطع بهشتی و احمدقصیر. یک عالمه آدمی که از من زودتر ولی دیر رسیده بودند و جا نداشتند بنشینند را که کنار زدم و رفتم تو، خیلی آرام نشستم روی همان فقط یک صندلی ای که برای من انگار خالی مانده بود. حرف که میزد یک چیزی از غرق و محو و مست آنطرف تر بودم.
پ.ن: برای محمدحسین الهی قمشه ای عزیز و غلامحسین ابراهیمی دینانی عزیز تر.

Labels:


[ 15:34 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |