۲۵ ادردی بهشت
تمام لذت نشستن پای صحبت های شیرین این مرد برای من به همین یکهو دیدنش توی رسانه ی دیداری ست. اینکه یک آخرشب های بی رمقی ببینم با آن کت و جلیقه ای که به تنش کمی زار میزند آرام نشسته وسط کانال چاهار، روبروی یک عالمه آدم مشتاق. این همه طمأنینه در عین شور. که نه خنده از لبش محو میشود نه شعر. این استادانه گریختنش از شعر به عرفان و از دین برگشتنش به عشق. انگار که همه برایش یکی ست. همین هاست که من را مینشاند روی زمین و همه ی دوساعت برنامه میشود دو دقیقه فقط. پای صحبتش دلم میخواهد همه ی دیوان های تمام شاعران جهان را حفظ باشم و همراهش بخوانم. بهش حسادت میکنم که این همه حرف بلد است و شعر و همه چیز. یکی این آدم عزیز است برایم، یکی هم آن که زد شیفته ی فلسفه ام کرد و رفت. که سیر نمیشوم از حرفهاش. که اصلن آدم باید توی عمرش هر از گاهی بنشیند پای صحبت این مرد. زل بزند به صورت صورتی رنگی که دارد و موهای سفیدی که دوست داشتنی تَرش کرده. با آن لباس های همیشه روشنی که سِت میکند انگار با رنگ تنش. دین و فلسفه را که یکی میکند دلم میخواهد تمام دنیایی که ندارم را بدهم تا آن بیت همیشه حسن ختام حرفهایش را نشنوم. همین آدم نازنین من را برای اولین بار سه شنبه کشید و برد تا تقاطع بهشتی و احمدقصیر. یک عالمه آدمی که از من زودتر ولی دیر رسیده بودند و جا نداشتند بنشینند را که کنار زدم و رفتم تو، خیلی آرام نشستم روی همان فقط یک صندلی ای که برای من انگار خالی مانده بود. حرف که میزد یک چیزی از غرق و محو و مست آنطرف تر بودم.
پ.ن: برای محمدحسین الهی قمشه ای عزیز و غلامحسین ابراهیمی دینانی عزیز تر.
Labels: مستانه
[ 15:34 ] [
]