حوالي تكبير هايي كه بيداد ميكنند - 3 تير
يكي به اين مردم بگويد اين همه الله اكبر هاي شان را از ته دل نگويند. من طاقت ندارم. اين همه با صوت كه ميخوانند اين دو كلمه را، ديگر دل توي دلم نمي مانـَد. امشب پاي پشت بام رفتن نداشتم. ايستادم پاي پنجره، تمام تنم لرزيد. دومين الله اكبر كه دست اولي را گرفت و بالا رفت، بغض كردم. صدا ها كه به هم پيچيد و تمام آسمان محل، گلدسته ي مسجد شد، بغضم شكست. دلم هم. آمدم فرياد بزنم، اشك هام سرازير شد. خواستم داد بزنم، صورتم خيس خيس شده بود. حالا فقط يك نسيم كم داشتم هوايي ام كند، كه وزيد. من الله اكبر هاي تان را كه ميشنوم، شعر گفتنم مي گيرد. نوشتنم مي آيد. مني كه اين همه وقت دست به قلم نبودم، حالا سرتاپا قلم شده ام. جوهرم صداي ناب تكبير شماست، ورق هام، تمام آسمان شب هايي كه با صدايتان شبيه صبح ميشود. اذان كدام نماز را اين همه بليغ فرياد ميزنيد كه بي اختيار پشت سرتان قامت مي بندم؟ وقت كدام فريضه شده ست كه اين همه پرشور خدا را به كبريايي اش ميخوانيد؟ هيچ حواستان بود امشب الله اكبر هاي تان بوي خون ميداد؟ هر شب ساعت از ده كه ميگذرد من از بوي تكبير مست ميشوم. بگو نگذرند اين دقيقه هاي شور. بگو بايستد زمان همين جا: حوالي تكبير هايي كه بيداد ميكنند. آسمان بدجوري عادت كرده به فريادهاي شبانه مان. ما هم به آسماني كه اين همه ساكت ايستاده است. بگو زمين ترك كند عادت چرخيدنش را به احترام اين همه شور. من اگر جاي ماه بودم، تمام اين شب ها بدر ميشدم.
Labels: او
[ 22:45 ] [
]