ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Tuesday, July 21, 2009

برگرد - 30 تير

شب هايي هست كه دير است، ديگر بايد بخوابي، تا همين حالا هم زيادي بيدار مانده اي، لااقل اگر نمي خوابي، ديگر دست به قلم نشو! امشب بدجوري از آن شب هاست. جاي حرفهايي كه ميزنم اينجا نيست. جاي ديگر هم نيست. اصلا جاي خود من اينجا كه هستم، نيست. وقت گفتن و نوشتن اينها هم حالا نيست. قبلا نبوده، بعدها هم نيست. يك حرفهايي هست كه نه ميشود مثل بغض فروخوردشان، نه ميشود به زبان آورد. بايد يك وقتي شبيه همين حالا، نزديك صبح، آرام گذاشت شان همين جا و تا هنوز هوا تاريك است رفت. رفت و حالا حالا ها هم برنگشت. يك حرف هايي را بايد آرام، بايد شبيه زمزمه نوشت. آرام هم بايد خواند:

دلتنگ شدن شاخ و دم ندارد. ولي تا دلت بخواهد درد دارد و بغض. اشك هم ندارد. درمان نميدانم دارد يا ندارد. بيتاب ميكند. بيتاب بوده اي؟ بيقراري اش به هيچ حالت ديگري شبيه نيست. هيچ صدايي، نوشته اي، يادي، آرامت نميكند. و تو اين ناآرامي را به هرچه آرام و قرار در جهان هست، نميدهي. دلتنگ شدن شاخ و دم ندارد. و من دلتنگ ام. آنقدر كه حواسم هست اينجا جاي اين حرف ها نيست ولي مينويسم. نوشتن از گفتن آسان تر است. ديشب نگفتم دلتنگم. امشب آرام مينويسم. تو هم آهسته بخوان. حالا برگرد سطر اول، بخوان اشك هم دارد.

Labels:


[ 01:06 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |