ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Monday, December 15, 2008

25 اذر
همه ي برنامه هاي اين رسانه ي تصويري را هم نميشود از آن بالا تماشا كرد، گاهي انگار بي اختيار بايد روي زمين نشست،‌ حساب سه چاهار قدم فاصله را هم نكرد،‌ بايد آنقدر نزديك اين شيشه ي مسطح ِ‌ نميدانم چند ده اينچي شد كه هُرم گرم نفس هايت لابلاي نم اشك، روي شيشه بخار كند و با دستهايي كه از شانه ميلرزند هي پاك كني بخار را ولي بگذاري خيسي ِ‌صورتت بماند... امسال انصاف را تمام كرده اند و زنده نشانت ميدهند: المباشر. مبادا ساعتي عقب بماني از اينهايي كه بين مشعر و مني و عرفات و غيره در راه اند. كه پابه پاي شان مناسك ادا كني از همين دور. كه دلت بخواهد از پاي همين شيشه ي مسطح نميدانم چند ده اينچي سنگ برداري و رمي كني حتي! .. امسال مستقيم نشانت ميدهند كه قشنگ و سير از حسرت و بغضِ‌ آنجا نبودن ت بميري.
ولي من عرفات و مشعر نميدانم. وقوف و رمي و باقي اينها سرم نميشود. من همان صخره ي سنگي مسعي را ميخواهم و نباء ِ‌ نيمه خواندن را. من هواي مستجار كرده ام. هوس حجر اسماعيل دارم. مقام ابراهيم. من همان پله هاي سنگي دورتادور خانه را دلتنگم. تمام دلم خرّمي ِ‌ شجره را ميطلبد. بايد كمي آنطرف تر از اينها،‌ تكيه داده باشي به ستوني كه صاف روبروي گنبد سبز است كه بفهمي چقدر تن ام تشنه ي تكيه دادن به تنها همان ستون است و بس. من پاي منبر پيامبر و ستون هاي هريك به نامي اش را ميخواهم. روي فرش سبز... چه خوب كه زنده زنده روضه ي نبي را نشان نميدهند..
...
گمانم اين خط آهن ِ‌ تا سرخس را براي مشهد رفتن فقرا با رفقايشان كشيده اند و بس. مشهد را بايد فقط با همين صداي قطار رسيد‌. دلم هواي نشستن دارد،‌ بين دو لنگه در چوبي مسجد گوهرشاد،‌ پايينِ‌ دوسه پله ي آهني،‌ روبروي كفشداري يازده. كه بشود از لابلاي داربست هاي سايبان صحن، گنبد زرد را ديد. كه جمعي بيايند كنج راهروي مسجد بنشينند و يكي بخواند و صدايش لاي معماري سقف و دالان ها بپيچد.
پ.ن: عاشق ِ محرم هاي پيش از تقويم ِ‌ ناصرخسرو ام. راسته ي سياهي فروش ها. چرخي كه با زرد و سبز روي مخمل سياه ميدوزد.

Labels:


[ 14:52 ] [ ]

Wednesday, December 10, 2008

دور - 20 اذر
هيچ حواستان هست از اين پاييز برگ ريز دل انگيزتان به عدد انگشت هاي دست فقط روزهاي ‍‌كوتاه مانده و لابد به همان تعداد هم شب هاي بلــــــند بلـــــــند؟ توي اين هشتاد روزي كه گذشت كه نشد دور دنيا بگرديم، بيا اين ده روزه دست كم دور همين شهر خودمان يك چرخي بزنيم . بيا لااقل توي شهر قدمي بزنيم..

Labels:


[ 15:09 ] [ ]

Monday, December 01, 2008

11 آذر
صبح میگذارم آفتاب بی رمق آذر خیال کند هنوز میتابد. سایه ی کمرنگ شاخه های چنار افتاده است روی پنجره. شکوفه های طلاییِ پرده نشسته اند میان شاخه های کم برگ درخت. حالا درست آخر پاییز چنار کنار پنجره ی اتاق من شکوفه داده است.


[ 17:34 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |