ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Sunday, December 31, 2006

دستخط
از حال و روز ما اگر پرسیده باشید، روزهامان رو به بلندی گذاشته، دی دیر می­گذرد. حال ­مان هم، حمد. ملالی نیست جز همه ­ی ملال ­هایی که همیشه بوده و هست! ناخن شصت پای راست­ حین تغییر مکان ارکان اتاق، از دوجا به بیرون تا شد! دردش تا خود زانو رفت و برگشت! حالا زیرش خون تجمع کرده، کبود شده، اندکی درد می­کند، دیگر آن­ که از دیشب شکر خدا گرفتار زکام هم شده­ ایم، عطسه امان ­مان را بریده، توان اکل و شرب حتی نداریم. جز دو سرخی ِ کم­رنگ روی گونوان! ( بالای دو لپ!) رنگ چندانی به رخ نمانده. دیدگان ­مان به زحمت و زور باز است؛ ظهر ناشتا(!) والده ­ی عزیزتر از همه ­چیز، جوشانده­ ی خاک­شیر داد به خوردمان، خدا نصیب نکند. شکر همان خدا، به زهر می­ ماند. دور از چشم همه ­ی اهل بیت، نیم­ش را به مجرای آب محلّ شست ­و ­شوی ظروف سپردیم، لامصب دانه ­های ریز خاک­شیر مانده بود به دیواره­ و پایین هم نمی­رفت، بد رسوا شدیم. ولی به روی زرد و سرخ ­مان نیاوردند. سوپ و آشِ ­عدس و فرنی و لوبیای گرم و آب ­انار و لیمو­شیرین و پرتقال و هندوانه و باز جوشانده­ ی­ این ­بار رقیق ­تر و قسمی خوراک ناآشنا و مقدار معتنابهی آب، همه دست ­به ­دست من!، کمی جا آوردند احوال ِ رفته را. ابتدای شب متذکر شدیم فردا امتحان انتهای ترم هم داریم و الساعه که نیمه­ شب شده، ذره ­ای مهیا نیستیم. با امروز چهار روز است از منزل خروج نکرده­ ایم، از همین پشت پنجره، میزان ملسی هوا را ملتفت ­ایم. به دل بی­دل ­مان افتاده فردا روز خوب خداست. شکر. همین!

Labels:


[ 23:53 ] [ ]

Friday, December 29, 2006

حیف
تمام بعدازظهر، همه­ ی اسباب اتاق را به ­هم ریختم و از نو چیدم. تخت­م را کشیدم کنار شوفاژِ پایین پنجره­ ی کوچک، زیر چراغ دیواری ، ضبط و همه نوارهای نو و کهنه را هم گذاشتم کنار تخت. حالا شب­ها را می­شود گرم، رو به آسمان، زیر نور چراغک صبح کرد. جلوی پنجره ­ی دولنگه ­ی قدی روبه­ حیاط را خالی کردم و قالی قرمز را تا زیرش کشیدم که بشود ایستاد یا نشست و حتی دراز کشید و دید که آفتاب بی ­رمق دِی، توان آب­ کردن برف ­ها را ذره­ ای ندارد. یادم باشد پیش پای اسفند، دوسه جعبه بنفشه ­ی زرد و بنفش بگذارم زیر پنجره نگاه­ شان کنم تا خود عید. کنج اتاق که خالی ماند، همه کتاب ­ها را برهم گذاشتم و بالا رفت، حالا برای تکیه دادن و نوشتن و خواندن، دیواری از ورق اینجا هست ... گوشه ­ی سمت جنوب ­غربی هم که جز روزی دوسه بار، هربار دقایقی انگشت ­شمار، همیشه خالی­ست ... شاخه­ ی چنار انگار بلاتکلیف باشد میان خشکی هوا و نم ِ برف-آب، درست تا لب پنجره­ ی کوچک کنار تخت آمده، دست اگر به سو­ی انگشت­ هاش دراز کنم، برف تعارفم می­کند! تمام حیاط و باغچه ­ی گِرد میان­ش از برف سفید است و ذره­ های سفید، زیر نور خورشید برق می­زند. کتاب ­هام را پخش کرده­ ام روی میز و ورق ­های ­شان را می­شمرم و به هفده­ روز مانده تا شروع امتحانات انتهای ترم، تقسیم می­کنم، عجب خوارج قسمتی! این­ها همه به­ کنار، تو فقط بگو حیف این هوا نیست؟

Labels:


[ 16:54 ] [ ]

Saturday, December 23, 2006

دوی ِ دی
- بیست­ و ­دومین پاییز هم بر من گذشت، از همین امشب دلم چه برای­ خزان تنگ شده ­است!
- خوب می­دانم زمستان امسال و حتی بهار بعد کمی فقط کمی دیر خواهند گذشت؛
- امشب چقــــــــدر فرق دارد و دارم با هر شب دیگری قبل و بعد از این!
- تمام شد. نشمردم، شاید نیم­ هزار! سطر؛ هر سطر، چهل کلمه، هر کلمه یک ذکر، هر ذکر ...
- دل­م هوای حرم کرده، مسجد نبی ص و پای منبرش، نجف و ایوان­ش، مشهد رضاع و کفشداری یازده ­ش!
- زمستان را فقط بخاطر رضای تو دوست دارم، خدا!
- دوی دِی، قرار بود میان­ ترم راکتور ندهیم، نرفتم، دادند! یادم نبود "قرار" بی ­اعتبار شده­ است مدت ­هاست!
- راکتور می­افتم، تا باشد از این افتادن­ ها و جاماندن ­ها، قرارهای بی اعتبار­ها!، بی­ قرار­ها ...
- یعنی باور کنم نود روز همه ­ی سرها در گریبان است؟!
- دلم دو سه ­­چار ماهی هست که محرّم می­خواهد...
- نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری .

Labels:


[ 20:47 ] [ ]

Sunday, December 10, 2006

منتهی الامال

شب. کنایه. استعاره. دروغ. گناه. باشه. خفگی. عزیز. گل. صفا. عشق. چی؟. خیر. برکت. نازنین. مومن!. خدا. عاقل. چرا؟. شاعر. حضرت! دوست. محرم. خلوت. هیس!. همدم. شب. صحبت. رازدار. امید. هه!. فکر. خیال. ذکر. خواب. صبح. ظهر. لطف. امّا. حرارت ­دو. احمدی ­نژاد. مرگ. کنسل. چه ­خوب! سوال؟. فاصله. جواب. فکر. ذهن. رفتار. بابا. منع. کوتاهی. درس. کار.ضعف!. وای. شرایط. سرمایه. استقلال. نـَه. سنّ. سُنـّـت. شناخت. مخالفت. تصمیم. تو. اشتباه. بی­ عقل. تجربه. عمر. را. خراب. صلاح. حق. مهم؟. لطفاً. رفتن. جان؟ منطق. خواهش. جواب. دیگه. لیاقت. خدا. حوصله. من. مزاحم. خوبم؟


[ 22:10 ] [ ]

Monday, December 04, 2006

الف یا الف

آیا؛ ادات پرسش من نیست، آیا؛ خطاب من است!
(یا هذیان ­های یک تب کمی بالاتر از مطلق صفر)
...
خسته شدم بس ­که سوال کردم و بی ­جواب ماند، بگذار این ادات پرسش، این "همیشه ابتدای سوال­ها"، این "اول و آخرش، حرف اول الفبا" ، این "میان­ش، آخرین حرف­ها" ، این "از هرسو، یک آوا" ، این "سه حرفی دونقطه ­ی تک ­معنا" را بردارم از ابتدای همه جمله­ های استفهامی تا به­ حال نفهمیده­ ام. بگذار "آیا" را صفت فاعلی ­اش بخوانم، از مصدر" آمدن"، بن مضارع "آی" به ­انضمام "ا". آیا: آن که می­آید! نه یک­بار، نه دوبار، نه حتی هزاران بار، "آیا"ی من همیشه در آمدن است، مدام دارد می­آید. پیوسته به ­سویم در راه است،
قدم­ هاش از ازل است و تا ابد خواهد بود. "آیا"ی من بی­ وقفه می­آید، چشم را تنگ به مرز زمین و زمان دوخته ­ام، در انتظار آمدن­ش، که می­دانم دارد می­آید! حتی آن­ وقت ­ها که منتظر نبودم، و حتی ­تر آن زمانی که نبودم! آیای من همیشه آمدنی­ست. منتظر "رسیدن"ش نشسته ام، اگر برسد، دیگر "آیا"ی من، "رسا" می­شود، حالا مدام باید برسد، نه یک­بار، نه دوبار، نه حتی هزاران بار، باید همیشه در رسیدن باشد. میرسد و كاش بماند! وقتی ماند، "مانا" می­شود. "مانا"ی من همیشه ميماند؟­­

Labels:


[ 22:11 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |