ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Thursday, February 26, 2009

ربیع - ۸ اسفند
هوس کرده ام با نوک زبانم لبه ی مثلثی شکل پاکت نامه ای را تر کنم و دهنم طعم تلخ چسب و کاغذ بگیرد و لبه ی پاکت را بچسبانم و بنشینم هی فکر کنم تا یادم بیاید توی آن درس نامه و پست کتاب های درسی مان نوشته بود آدرس گیرنده پشت پاکت گوشه ی سمت راست بالا باشد یا آدرس فرستنده روی پاکت گوشه ی سمت چپ پایین؟ و اصلا مگر نامه پشت و رو دارد؟ تمبر هم ندارم من. تازه قبل از تمام این بساط پاکت و نامه و تمبر و طعم تلخ چسب و غیره باید یکی دو خط "نامه" نوشت. از همان ها که اینطور شروع میشود:
سلام، حالت چطور است؟ از حال و روز ما اگر نپرسیده باشی هم ملالی نیست جز دوری تو و دو سه تا ملال دیگر بزرگتر از دوری تو. ما همه خوبیم اما تو اگر نخواستی باور کنی نکن. همه چیز روبه راه است. رو به یک راهی که گمانم انتهای خوشی ندارد. خدا که خوب است. هوا هم بد نیست. خبری از بساط چهارشنبه سوری نیست هنوز. گلدان های بنفشه و سنبل هم نیامده اند تا وسط خیابان روبروی همه ی گلفروشی های شهر. گندم و عدس هم زود است خیس بخورند. لباس نو دست بعضی ها هست و تن هیچ کس نیست. بوی عید هم هی میاید و تندی میرود و نمیماند لامصب نفس بکشم اش. سال تحویل هم نکرده بیفتد نصفه شبی، دم سحری، یک وقتی که شوق داشته باشد بیدار شدن اش لااقل. سر ظهر عمری اگر بود هشتادوهشت را سالم و نو و دست نخورده تحویل میگیریم. زیر آفتابی که نه اسفند پدرش است و نه فرودین مادرش. همین.

Labels: ,


[ 02:17 ] [ ]

Monday, February 23, 2009

جای دگر - 5 اسفند
یک­ وقت هایی خیلی "بی­ تو­ به­ سر­نمی­شود" ام. لازم هم نیست "تو"ی خاصی وجود داشته­ باشد/باشی ها. به­ سر­نشدن است که دیوانه میکند منِ بی­ تو را. بعد درست همان وقت­ ها هی این تلنگر بی­رحم ِ "دوران­ خوش­ آن­ بود­ که­ با­ دوست­ به­ سر­ شد" میآید و این "بی"­ها و "به­ سر"ها و تو و دوست و شد و نمیشود هی یادم میآورید که : بی­ دوست نمیشود به­ سر شد، سپری شد، گذشت، خوش گذشت. حالا هی این "زمان"ی که وقتی عین چی لازمش داریم عین چی­ تر از دست­مان در میرود، سُر میخورد، گم­ اش میکنیم یا جا میگذاردمان، گرفته نشسته اینجا درست جلوی چشم­هایی که یاد دوران­ خوش افتاده اند. نه که خیال کنی این "واو" ِ بعد از دالِ دوران را می­شود سه­ چاهار انگشت کشیـــد ها. نه. دوران کشیده­ ای/ کشیدنی­ ای نبود. شاید اصلن بشود نوشتش : دُران! به همین کوتاهی. ولی عوضش تا دلت میخواهد این مصوت "او"ی بعد از دالِ دوست را بکــــــش. به اندازه­ ی تمام انگشت­ های هر دو دستت هم کشیدی، کشیدی. اصلن تقصیر همین کشیدن هاست که من هنوز این همه "بی­ تو­به­ سر­نمیشود"اَم.

Labels:


[ 12:31 ] [ ]

Sunday, February 01, 2009

نگفته ام - 13 بهمن
چطور پايي كه پنج­ هفته توي گچ بوده تا دوسه روز لنگ ميزند انگار باور نكرده هنوز بي­ عصا راه­ رفتن را؟ چطور چشمهايت را كه چند دقيقه با دستمال بسته باشي­ اول­ش تار مي­بينند؟ چطور است آن اولِ‌ اولي كه سر صحبت را با غريبه­ اي تازه آشنا باز ميكني كلمه ها هي از دستت فرار ميکنند؟.. درست همان"طور". من لنگ ميزنم اين روزها،‌ همه ي شما ها را هم تار ميبينم، كلمه كه سهل است، هيچ چيز دنيا توي دست و دلم آرام نميگيرد. خب من خيلي وقت است نه راه رفته­ ام، نه­ ديده­ ام، كلمه نه كه نداشته­ باشم: نگفته­ ام.
پ.ن. اين باران­ هاي بهمني ‌ِ نصفه­ نيمه­ ي ناگهان ِ ريز ِ تند، انگار فقط مي آيند كه يك طعنه­ ي خيس به من و باقي آدم­ هايي بزنند كه "ديگر گذشت آن روزهايي كه به نم‌ِباران دست­ و­ پاي­ شان را گم ميكردند" و طعنه­ شان را كه زدند‌، يكهو بي­خبر بند بيايند و بروند ..

Labels: ,


[ 22:59 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |