ویرگول
 دمی وقف، کمی صبر ... غمی هست


[ خانه | پست الکترونيک | ATOM | RSS ]

Friday, March 27, 2009

۷ فروردین
با ما بزرگ نشده ای. قدر همان کودکی های مان مانده ای و این "ماندن" است که ما را همه ی ما خرده سال های اواخر دهه ی شصت را این همه با خودش میبرد به همان وقت ها. این روزها بدجوری با همه ی همه ی احساس و ذهن و هرچه-در-یادم هست بازی میکنی. من اصلن طرفم آفایان جبلی و طهماسب نیستند ها، با تو ام. بازی میکنی و من فقط نشسته ام نگاهت میکنم. نگاه میکنم و یک جاهایی از شوق، دلم میرود و بر که میگردد باز یاد بچگی/سادگی هام میافتم و نمیخواهم بلند شوم. من اصلن دلم هوای همان افتادن ها را کرده، همان نرسیدنِ نوک انگشتها به زنگی که حالا یکی دو سر و گردن از من کوتاه تر است. ولی من آن تلویزیون بزرگ دکور صحنه ات را دوست ندارم. حالا که از توی یکی از همین ها دارم میبینمت، دیگر تو که همان طور مانده ای که نباید داشته باشی اش! نگو که برای بچه های اواخر دهه ی هشتاد آمده ای که باور نمیکنم. تو نیامده ای اصلن، تو فقط برگشته ای، همین. و حالا که برگشته ای من دلم هوس خیلی چیزهای دیگری را هم میکند که نیاورده ای شان، نمیآیند اصلن دیگر. من این روزها سر گلستان اول که میرسم، خودم را به خواب میزنم، به یاد همه ی آن دمِ رسیدن هایی که خودم را میزدم به خواب که همه فکر کنند خوابم و چه بسا کسی هم بغلم کند و هی همه بگویند خواب است و بعد مثلن از سروصدا بیدار شوم و خیال کنم خیلی من و خواب بودن و بیدار شدنم همه مهم بوده ایم! من دلم میخواهد خیال کنم هنوز اگر روی صندلی عقب ماشین دراز بکشم زانوهام خم نمیشوند و خودم را تازه باید کمی پایین بکشم که بشود کف پاها را گذاشت روی خنکی شیشه، بین خودمان بماند، من گاهی هوس میکنم مثل همان وقت ها پشت شیشه ی ماشین بخوابم، بچسبم به شیشه ی عقب، آسمان را نگاه کنم، ماه هم نداشت، نداشت. حتی هوس کرده ام مشق هایی که ندارم را بردارم ببرم توی صندوق عقب رنو بییست و یک مشکی ۴۲۵۴۷ تهران ۴۲ بنویسم. بس که صندوق عقبش از پیکان تمیز تر و بزرگ تر بود! من گاهی دلم میخواهد بنشینم روی فرمان و هی به چپ و راست بچرخم تا بابا برگردد سمت ماشین و بپرم عقب. من انگار باید بردارم درست و حسابی از این یادگارهای بچگی بنویسم بس که دلم یکهو رفته تا خود خود بچگی هام. بس که تو تنها برگشته ای پسر! که هیچکدام از اینها که دلم میخواهد را نیاورده ای.

Labels:


[ 19:33 ] [ ]

Wednesday, March 18, 2009

دم عید - ۲۸ اسفند
اصلن تمام کارها و خریدهای عید را باید گذاشت برای همین روزهای آخر. هرچه آخرتر، بهتر. خانه تکانی آخر بهمن و اول اسفند که برای عید نیست، گیرم تا خود عید هم تمیز بماند خانه. همه لذت و صفای عید به همین عجله ی دوسه روز مانده تا آخر سال است. به این اضطراب ِ نرسیدن به تمام کارها، به فهرست بلند ِ نکرده ها و نخریده ها و نشًسته ها. به خدا شور و شوقی اگر دارد عید به همین هاست. به همین ده بار پیاده رفتنِ قدس تا سر پل که هی حواست هم به همه ی دستفروش ها هست، هم به تمام مغازه ها و هرچه میخواهی تند تر از میان جمعیت ِ سلانه ی سرخوش ِ خجسته دل بگذری، بیشتر به تن و دست های پًرشان می خوری. اصلن تمام لذت عید به همین شتاب روزهای آخر است که انگار کم اند برای کارهای روی زمین مانده. باید انقدر این آخرش وقت کم آورد که بنشینی چندتا نه چندان مهم ها را خط بزنی. نه که بگذاری شان برای آنطرف سال، نه. آنطرف که سهراب کشته شده رفته. اصلن باید ماهی قرمز و سنبل را گذاشت ظهر جمعه وسط تمام شلوغی شهر خرید. توی ترافیک ِ یک ساعت مانده تا تحویلِ سال اگر نمانی که عیدت عید نمیشود. باید نگران هنوز سرد نشدنٍ تخم مرغ ها بود که پس کی رنگ شان کنیم؟ درست نیم ساعت مانده تا نو شدن سال باید تازه بفهمی لااقل یکی دو تا سین کم دارد سفره ات. نباید شیرینی ها را سرِ صبر چید توی ظرف که، میوه ها را هم .. خلاصه من عاشق این همه هول شدن های دم عیدم.

Labels:


[ 00:50 ] [ ]

Friday, March 13, 2009

به نام خدا - ۲۳ اسفند
با من از خدا حرف نزن. هرکسی خدای خودش را دارد. هرکسی خدای خودش را لابد دوست هم دارد یا ندارد. با من از خدا که حرف میزنی، همین یک ذره خدایی که دارم هم از دست و دلم میرود. خدا که مال حرف زدن من و تو نیست. هست؟ خدا که جاش لابلای سکوت های ما نیست. گیرم به اندازه ی تمام خدا هم جا باشد بین حرف های ما. من آدم کم ندارم از خدا حرف بزند برام. موعظه م کند. به خیال خودش آرامم کند. بلد هم هستند همه شان که چه طور خدا را و هرچه خدایی ست را رنگ شعر و عطر عشق بهش بزنند که خوشم بیاید مثلن! ببا بالاغیرتن با تو حرف که میزنم بفهم آمده ام دو دقیقه نقش یک لائیک را بازی کنی برام حتی اگر هم نیستی خودت. همین.

Labels:


[ 01:32 ] [ ]

Tuesday, March 10, 2009

بی خبر - ۲۱ اسفند
ولی من احساس میکنم زمستان همه مان را قال گذاشت رفت. لااقل من یکی را که وسط زمین و هوا و نزدیک تر به هوا البته رها کرد. من از این "رها"ها کم نشده ام، وسط خود همین فصل سرد، شده جا بمانم، رهام کنند، اما از خود فصل و حال و هواش جا نمانده بودم که ماندم. با من یکی که مثل این رفیق های نیمه راه تا کرد. تازه نیمه راه هم نبود، فقط همان دوسه قدم ابتدای راه. زمستان امسال ِ من دیشب انگار آرام آرام رفته بود، من اما امروز از سر کوچه که برگشتم و لباس هام را کم کردم، یکهو رفتن اش، این همه بیخبر رفتن اش حالیم شد. همیشه بیخبر که نمیرسد کسی چیزی، یک وقتی هم بیخبر میرود. برای من که بیشتر رفته ست تا بیاید، برسد.


[ 00:02 ] [ ]

Thursday, March 05, 2009

دریغ - ۱۵ اسفند
گاهي بايد انگار از جایی درست وسط کلافگی شهر خودت را نجات دهي و نرم براني تا خود لواسان و بگذاري شجریان هم نرم تر بخواند و تو یکهو انتهای جاده ای نه خیلی بکر، بالای سر دریاچه ی سبز-آبی، آرام تر از هرچه هست، به خودت بیایی و ببینی نه ردی از ازدحام شهر روی ذهنت مانده نه از اضطراب، تهٍ دل ات.
هیچ اصلن حواس تان هست این "غمی نیست"ِ بالا شده "هست"؟ نه اینکه تازه غمی آمده باشد ها، نه. آن "دمی وقف" هم حرف مزخرفی ست. کدام وقف؟ انگار یک عالمه "لا" گذاشته باشند آخر تمام عبارت های زندگی این روزهای من که یعنی وقف جایز نیست. و دریغ از حتی "کمی صبر".
با یک پدربزرگ نه خیلی پیر که توی کت شلوارهای ایتالیایی خوش دوخت، پشت عینک و دود وینستون، لابلای تمام دردسرهای کار و کارخانه و عیدی کارگرها و هفته ای دوسه تا لااقل سفر و غیره، حواسش هست جدول روزنامه را نگه دارد با من حل کند و شعر میداند و تاریخ میخواند و خط خوشی دارد و سیاست را کهنه کرده و همیشه فقط یک جاسیگاری از من میخواهد و این زمستان یک شال گردن سرمه ای ریزبافت هم، و تازگیها سری کامل هرچه شجریان خوانده و نخوانده را به من داده و دارم با این ۲۴۸ قطعه صفا میکنم،، چه میشود کرد؟

Labels:


[ 01:08 ] [ ]

October 2006 | November 2006 | December 2006 | January 2007 | March 2007 | April 2007 | May 2007 | July 2007 | August 2007 | September 2007 | October 2007 | November 2007 | January 2008 | June 2008 | July 2008 | August 2008 | September 2008 | October 2008 | November 2008 | December 2008 | February 2009 | March 2009 | April 2009 | May 2009 | June 2009 | July 2009 | August 2009 | September 2009 | November 2009 | December 2009 | January 2010 | February 2010 | March 2010 | May 2010 | July 2010 | September 2010 |