Thursday, August 28, 2008
باران - 7 شهریور
دم صبح از آن بارانهای کوتاهی بارید که به تو انگار واجب میشود به احترام قطره قطره اش تمام قد بایستی کنار پنجره، با یکدست پرده را کنار نگهداری و دست دیگر روی سینه ات بنشیند که هم هم آوایی ضربان تمام تنت را با باران ببینی و هم مودب ایستاده باشی. از آن بارانهای کوتاهی که میرداماد با تمام هوس انگیزی اش برای قدم زدن، زیادی طولانی است. یکجایی را میخواهد شبیه از ابتدای باهنر تا دوراهی یاسر، یا شاید اگر قدمهات را کمی تندتر برداری، تمام طول آصف هم بد نباشد. از آن بارانهای کوتاهی که فقط آنقدر به تو فرصت میدهد که بگردی ببینی جای چه کسی کنارت خالیست و همینکه فهمیدی، بند میآید و تو میمانی و تمام چیزهایی که باران برایت و به یادت آورده و گذاشته رفته. از آن بارانهای کوتاهی که تو را میبرد لابهلای تمام "کوتاه"های زندگیت. از همآن هایی که مانده ام پائیز را چطور اینجا از پشت پنجره میشود به زمستان رساند. از آن بارانهای کوتاهی که مگر چندتا بیست وچهارمین شهریور نمناکِ دیگر توی زندگیم هست؟ از همان بارانهایی که حیفِ این ضرب آهنگ ناب دانه های ریز باران نیست؟ پ.ن: این نامجو که انتهای "تلخی نکند شیرین ذقنم.." همه ی بساط ساز و آواز خودش و ذهن و دل من و دنیای همه را به هم می آمیزد..Labels: مستانه
[ 15:08 ] [
]
|
Monday, August 25, 2008
ده فرمان - 4 شهریور
شاید دلم بخواهد ناشیانه ادای آقای مارانا را دربیاورم و شماره دار بنویسم.. 1. دوستانم را هیچوقت ِ خدا دور نریخته ام، دورریختنی ترین های شان را حتی. فقط گاهی پرتشان کرده ام لای خاطرات کهنه خاک بخورند، حالا توی تاریک و خلوت این پستوی نمور که یکی یکی از صندوق بیرون شان میکشم، فقط یکی دوتای شان شاید به هزاربار ها کردن و تکه پارچه ای کشیدن، دوباره نو شوند و بشود از پله های پستو بالای شان برد. فقط یکی دوتا. 2. به خیالت این باد پاییز است که راست ایستاده ای برابرش و گاه از گریبانِ چاک مدعیانه ی تو میرود لای جلدت؟ نه عزیز، باد غرور است این. از همان ها که به غبغب میاندازند آدمها، همان آدمهایی که مثل بید به هر بادی میلرزند، از همان لرزیدن هایی که تمام تن آدم میرقصد از آن رقصیدن ها. 3. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، فقط "به نظر" میآید که دارند خاک را کیمیا میکنند. حالا تو هی التماس کن نگاهت کنند. 4. مگر نه این که هیچ چیز جای حرف ها و خاطرات و اصلن تمام زندگی توی شب را زیر این ماه و ستاره های تک و توک نمیگیرد؟ و مگر جز این است که خیلی های مان را این "از صبح تا غروب" خسته کرده؟ پس چه اصرای هست به این هرصبح سخت بیدار شدنها و هرشب به اکراه خوابیدن ها؟ 5. شقایق باشد و نباشد، پژمرده شود، برگ گل هاش بریزد، پرپر شود، از کنار ساقه اش جوانه بزند، برگ هاش قد بکشند، نکشند؛ زندگی باید کرد. 6. گذراندن این روزها برایم شده مثل این برشهای مثلث متساوی الساقینی که تمام بی طعمی قارچ و خامی مخلفاتش را فقط به عشق آن قاعده ی نان برشته ی انتهاش میخورم، یا مثل این شکلات های هرمی مسما به نام "TOBLERON" که برای ماندن خرده بادام هاش زیر دندان های تخت تهِ دهان. مثل ته دیگ برنجی که گذاشته ام آخر غذا وقتی کسی هیچ چیزی نمانده برایش چه برسد به ته دیگ چرب؛ مثل سهم من از پاستیل های خرسی و نوشابه ای خیلی بچگی ترها که نگه میداشتم آخر از همه بخورم؛.. با این تقاوت که نمیدانم دقیقاً آن انتهای برشته و لذیذ و چرب و بامزه این بار چیست. 7. جواب اس ام اس واجب است، حساب شصت ونه تا و یکی هم نیست، هر هفتاد تاش مال صاحب آن اس ام اسی که حرف دلش را بی محابا نوشته. 8 و 9 ندارد. 10. توقع نابجایی ست اگر بخواهیم دوستان مان وقت خوشی و لذت و عیش و نوش مدام شان هم یاد ما باشند و اگر نبودند ما هم وقت احتیاج شان زیرلب به جایی حوالی درک حواله شان کنیم. وقتی می در کف و گل در بر و معشوق به کام است و سلطان جهان شان به چنان روزی غلام، تو خودت را کجای این بزم میخواهی جا کنی به اسم دوست؟
Labels: شماره دار
[ 23:43 ] [
]
|
Wednesday, August 20, 2008
30 مرداد
هر دو پنجره را که باز میکنم، می نشینم سر راه بادی که توی اتاق پیچیده. منی که به یک نسیم نازک آشفته میشدم حالا دلم از هیاهوی باد آرام میگیرد. آخرین بادهای مرداد انگار هل میدهند شهریور را برود بنشیند ابتدای پاییزی که برای من از امشب آغاز میشود. پ. ن. این شبها همه ی حرف های رادیو پیام را که گوش میدهم، حرف های خودم ته دلم رسوب میکند.Labels: حسب ح ا ل
[ 14:24 ] [
]
|
Thursday, August 14, 2008
دوباره - 24 مرداد
امشب انگار یکی روی پنجه هاش بلند شده و ماه را بوسیده باشد، جای یک بوسه مانده روی صورت ماه! پ.ن: نور خورشید که از لای این رشته های درهم تنیده ی ابریشم چشمهایم را میزند، یعنی پروانه شده ام! دیگر به هیچ چیز پیله نخواهم کرد.Labels: مستانه
[ 22:40 ] [
]
|
Monday, August 11, 2008
عادت - 21 مرداد
مثل معتادی که از روند ترک اعتیاد راضی ست اما دارد از درد به خود میپیچد و از فریاد به در و دیوار.. یک شب تا صبح من را و همه ی دیوانگی هایم را طاقت بیاورید. من قول میدهم صبح پاک پاک باشم. فقط این که محکم دور دهانم بسته اید را باز کنید. من یک عالمه فریاد دارم بزنم از درد. همین. پ.ن: عاشق سریال تکراری "همسایه ها"م، وقتی جهان داد میزند "محبــــوب"!
[ 11:45 ] [
]
|
Friday, August 08, 2008
اشک - 18 مرداد
فصل آخر کتاب دیگر از چشم های درشت و گیرای ستاره توی صورت تکیده و زردش چیز زیادی نمانده. فاطمه هیچوقت دیگر نخوابید که با صدای دایی بیدار شود. بیرون، دیوانه ای که دیشب عربده میکشید، خیابان را بسته، شیشه ها را یکی یکی میشکند. کاری از کسی ساخته نیست. دوروبرش پر است از آدمهایی که به زور راست ایستاده اند..Labels: مستانه
[ 17:36 ] [
]
|
Wednesday, August 06, 2008
فقط - 16 مرداد
من هنوز هم عاشق دریای طوفانی زندگی ام. عاشق این جزر و مدهای شبانه اش، وقتی ماه به روی موج ها بوسه میزند. من هنوز هم بیتابِ ناآرامی و تلاطم و طغیان ام. زندگی سخت را با همه ی فراز و فرودهاش به از نوع آرام و بی مخاطره اش ترجیح میدهم. من هنوز هم از روزهای بیدردسر بیزارم، و از شب های بی انتظار و اشک. من ابداً تن به یک زندگی ساکت نخواهم داد. آرامش را نمی پسندم. فراغ خاطر مال مثل من آشفته ای نیست. من هنوز هم عاشق بیقراری ام. اما؛ با تمام اینها، نمیدانم چرا چند وقت است دلم، یک شبِ آرام میخواهد. یک شب دور از هیاهو. همانجا لب ساحل دریای زندگی مان که طوفانی ست، بنشینیم. ماه هم پایین نیاید که دریا دچار مدّ شود. تو بگو دریا کمی آرام بگیرد همین یک شب را. دلم بدجوری هوس یک شب آرام کرده ست... فقط همین یک شب، بعد بگو دوباره طغیان کند، موج خودش را به سینه ی صخره های ساحل سنگی بکوبد، ماه هرچقدر دلش خواست پایین بیاید و آب هرچقدر دلش خواست بالا. اصلاٌ ماه برود زیر آب. آب تمام ماه و آسمان شب را بگیرد. تو فقط بگذار یک شب آرام بگیرد این دلی که... من قول میدهم از همین یک شب آرام، آرامش تمام زندگی ام را وام بگیرم. بعد تو دوباره برو طوفان به پا کن. اصلاٌ قیامت کن. همه دنیا را به هم بریز. خیالی نیست. فقط همین یک شب را .. پ.ن: دلم را یکی شکسته که ...Labels: اعتراف
[ 21:09 ] [
]
|
Monday, August 04, 2008
دلداده - 14 مرداد
نامه که میشود نوشت؟ هان؟ سلام. غرض از مزاحمت اینکه انگار باید همه چیز را از اول نوشت. و این اصلاً ساده نیست. اصلاً توی کتم نمیرود. تو میفهمی "خط خوردن" چه دردی ست. بنشینی هر چه تا به حال نوشته ای را هی خط بزنی ورق به ورق.. همینطور که تو خط میزنی بگذاری خواجه امیری هم دستش به آسمان برسد و با ستاره ها قیامت کند بلکه جدایی را خط بزند، قمیشی گل محبوبه ی شب بخواند و عاشقم کند، حتی شجریان هم این وسط چه چه بزند شیداااای توااااام بیا به سرم یا مثلاً رسواااای توااام بنشین به برم... اصلاً بگذار همه با هم بخوانند. نامجو هم دوست دارم.. بگذار تا نفس دارند همه بخوانند و من تا قلم دارم و وقت، خط میزنم و تا اشک پشت این پلکها هست، اشک.. خط که میزنم انگار خار به چشم دلم میرود. تو میمانی و حیرت. من میمانم و بُهت. باید از اول نوشت. ولی... اگر قرار به خط خوردن ِ دوباره ست دیگر چه نوشتنی؟ نه. بگذار بگذرد. هرطور که دلش میخواهد. عادت میکنیم به خواستن و نداشتن. به نخواستن حتی. و حتی تر به نبودن. دلم گرفته. نامه هم نمیشود نوشت..Labels: نامه
[ 00:03 ] [
]
|
Sunday, August 03, 2008
بی تاب - 13 مرداد
اینجا چقدر برای وسعت حرف های من تنگ است. چقدر سقف اینجا برای قامت بغض های من کوتاه است. زانوهایم درد میکنند، من میخواهم پایم را دراز کنم، از گلیمم هم درازتر. من دیگر نه میخواهم و نه میتوانم خودم را زیر خروارها خاک ِ خنده پنهان کنم. من میخواهم با تلنگری از تو بغضم را بشکنم. پشت سدّ این پلک های کبود که نمی بینی، یک دریای سرخ اشک ایستاده ست. من بیتاب ِ اشک ام. میخواهم فریاد بزنم. و اینجا جای فریاد کشیدن من نیست. اینجا دیگر حتی جای زمزمه های آهسته ی من هم نیست. امشب هوس کرده ام یک جایی که فقط تو باشی تمام نگفتنی هایم را فریاد بزنم. شنیدنی ست. ولی اینجا نه. من اینجا پنهان میشوم. دروغ میگویم. حرف مفت میزنم. تعارف میکنم. لالم انگار. صدایم درنمیآید. اینجا هوا نیست. نفسم به شماره افتاده ست. من یک نفس عمیـــــــــق میخواهم بکشم. آنقدر عمیـــــــــق که بشود دل را بهش زد و رفت و برنگشت. اینجا جای من نیست. کلمه با تمام عظمتش برای من و حرفهام حقیر است. و من لابلای متن های ساکت حیف میشوم. من به جهنم. حیف این شبها نیست همه بی ماه صبح میشوند؟
[ 00:06 ] [
]
|
Friday, August 01, 2008
کسوف - 11 مرداد
دوزانو نشسته ام روی تختم که پهلوی پنجره ست، پرده را کنار میزنم و شیشه را هم. کنار چناری که هم قد خانه شده ورق هایم را گذاشته ام لب پنجره یعنی دستهام توی هوای کوچه ست وقتی مینویسم و سرم هم و نیمه ی تنم. من هستم و جیرجیرک های مرداد و دوسه تا ابر کمرنگ و سه چاهارتا ستاره ی بی رمق. دستی که قلم ندارد را دراز میکنم برگی از درخت بیاورد که باور کنم هنوز کنارم ایستاده است چناری که هم قد خانه شده.. انگار دلم میخواهد یکی همیشه کنارم ایستاده باشد، گیرم درخت. حالا بجای ورقهام، خودم نشسته ام لب پنجره. نسیم نازکی از روی دستهام که رد میشود، مینشیند روی سرخی گونه هایی که ابتدای اشک اند. من از امشب اسم دخترم را گذاشته ام اشک. و قول ميدهم هنوز كه خيلي بزرگ نشده بود بگذارم بنشیند لب پنجره کنار همین چناری که لابد آنوقت بلندتر از خانه شده ست.. پ.ن: آسمان که همیشه ی خدا گرفته ست.. ماه هم بس که هلال شده دیگر نیست! .. خورشید مانده بود که گرفت. حالا میان زمین و آسمانی که دلگرفته اند، من هي بايد يخندم، مبادا کسی اشک هایم را ببیند.. پ.ن: تازه، خیلی مستانه که میشوم، از این نوشته های بند بند ِ بلند هم بلدم بنویسم. همانجا لب پنجره کنار چناری که.. ... ساعت از کنار صفر عاشقی گذشته است پرده را کنار میزنم ، شب است... باز میشود به روی سینه ای که تنگ آغش ستبر توست، بازوان پنجره رو به کوچه ای که خلوت است زیر نور آبی ستاره های بی رمق من، قلم به دست دارم از تو مینویسم عاشقانه .. مست جز نگاه ماه و آسمان و سوسوی ستاره ها که محرم اند، هیچ کس توی کوچه نیست پیرمرد دوره گرد آشنای برگ های زرد هم نیامده ست! من قلم به دست مستِ عطر دلکش نسیم نرم نیمه شب که لای دست هام می وزد غرق اشک های بی اجازه ای که گاه روی گونه هام می خزد دارم از تو مینویسم عاشقانه مست ... هی دل از میان دست های ناتوان حجب و شرم می پرد هی مرا میان بیکران خاطرات ناتمام می برد من؛ دلم برای اشک های بی بهانه.. تـنگ چشمم آشنای خنده های بی درنگ ساعت از کنار نیمه شب گذشته است... من قلم به دست ...Labels: مستانه
[ 21:17 ] [
]
|